پاییز من

آبان دوست داشتنی من هم رسید 

برای دومین بار در نبود من

پاییز رو دوست دارم 

پاییزِ تهران رو دوست دارم 

و پاییز با آبانه که برای من پاییز میشه 

جای من خالی تو همه خش خش برگای زرد و نارنجی کوچه ها 

جای من خالی تو همه بارونهای دلچسب غروبهای خنک تهران 

جای من خالی تو اون دلهره های غریب عصرهای پاییزی

 جای من خالی تو خنکای بادی که از شیشه پایین ماشین تو صورت می خوره ، تو روح و جون می خوره 

جای من خالی تو ترنم موسیقی گوش نوازِ حین یه رانندگی  با همون شیشه پایین ،با همون گونه های یخ کرده 

جای من خالی تو هجوم هوس بوی عطر گرم و بخار چای داغ و ... 

چه خوب می شد...

کاشکی همه چی مثل همین خواب بود مثل همین خواب دیشب که از پنجره ای می دیدم مامان و بابا و خواهر و برادرم رو تو یه مهمونی

همین طور که نگاهشون می کردم صاحبخونه متوجه شد که کسی داره توی خونه اش رو نگاه می کنه ، با اشاره از این سر دنیا و از همون پنجره ای که واسطه ای بود با اون ور دنیا حالیش کردم که دارم به خانواده ام نگاه می کنم .

بعدمامان و بابام متوجه شدن و از یه دری  اومدن بیرون و رسیدن به این ور دنیا ،به خونۀ من. 

به همین راحتی ،  به همین شیرینی. 

کاش بود از این پنجره های جادویی برای به نظاره نشستنِ خوشی عزیزان وقتی که دوری ازشون .

کاش بود از اون درهای پشتی که به محض لو رفتن دلتنگی باز می شدن و آدمهای این ور دنیارو به چشم به هم زدنی مینداختن تو آغوش آدمهای عزیز اون ور دنیا...

بیمه

پریروز بالاخره یکی از کارهای مهمی که باید انجام میشد رو انجام دادیم و اون قرارگذاشتن با نماینده بیمه بود برای بیمه شدن. یه چیزی تو مایه های بیمه تکمیلی خودمون.

این شخص کاری که می کنه اینه که با شنیدن شرایط افراد و خواسته هاشون بهترین و مناسب ترین بیمه رو با بهترین شرکت از دید خودش و همین طور نظر مشتری تنظیم می کنه .

این شخص در استخدام هیچکدوم از شرکتهای بیمه نیست و فقط براشون غیر مستقیم کار می کنه و با دونستن راه و چاه کار می تونه بهترین پکیج رو پیشنهاد بده.

این جا یک سری بیمه ها با داشتن ویزای رزیدنت خود به خود تعلق میگیره که نتیجه اش میشه قیمتهای پایین تر ویزیت دکتر عمومی ،انجام رایگان آزمایش هایی که دکتر عمومی تجویز می کنه ،سوبسید روی داروها و بیمه مربوط به حوادث و همین طور امور بیمارستانی و ویزیت متخصص که این دو مورد آخر در صورتی رایگانه که فقط به بیمارستانهای دولتی مراجعه بشه که ظاهرا خیلی زمان بره یعنی شاید حتی یکی دو ماه هم طول بکشه .

این بیمه تکمیلی یک سری چیزها رو اضافه می کنه ( البته بنا به خواست و انتخاب شخص ) مثل هزینه های درمان سرطان و یا هزینه های مراجعه به متخصص ( در هر بیمارستانی ) و بستری شدن و جراحی و .... ( اطلاعاتم هنوز در مورد در صدومقدار کامل نیست باید جلسه بعد بپرسم ) 

یه مورد دیگه از آپشن های بیمه تحت عنوان تروما است که شامل 55 مورد میشه که مهم ترین اونها سکته مغزی ،قلبی و سرطانه ، تو این حالت بیمه یه پول میده به شخص بیمار که فقط خرج هر کاری کنه که بتونه بهش روحیه بده برای مبارزه با بیماری. مثالی که این آقا می زد می گفت مثلا یه سری این پول رو خرج آوردن خانواده پیش خودشون می کنن یه سری باهاش می رن مسافرت یه سری ماشین می خرن !!! ....

یه بیمه هم همون بیمه عمره با این تفاوت که اینجا این بیمه رو در صورتی که محرز بشه عمر بنده خدایی به دنیا نیست به خودش هم می دن که تو اون چند صباح باقی مانده بره حالش رو ببره مثلا با کشتی بره مسافرت !! ( از امور مورد علاقه افراد این مرز و بوم ) ( اینها مثالهای این آقاهس )

یه بیمه هم مربوط به هزینه های کفن و دفنه که گویا اینجا قیمتش خوب بالاس !!! اینه که جزو موارد ضروریه به خصوص به قول این آقا برای افرادی مثل ماها که احیانا دوست دارن تو خاک خودشون دفن بشن !!! 

یه بیمه هم بیمه مربوط به دورانی هست که شخصی بنا به هر دلیل موقت یا دائم نمی تونه کار بکنه حالا یا کلا نمی تونه کار کنه یا کاری که داشته رو نمی تونه ادامه بده این بیمه در صد بالایی از حقوق شخص رو بهش می ده .حتی اگر شخص یه کار جدید پیدا کنه بیمه اون مبلغ توافقی رو بابت اینکه اون شخص نمی تونه کار اولش رو انجام بده بهش می پردازه .

یه مورد دیگه که یادم میاد این بود که هزینه های درمانی شامل اینکه شخصی تو یه کشور دیگه هم تحت درمان قرار بگیره میشه البته در صد مشخصه و چون یک نفر تو یه کشور دیگه کمتر یا بیشتر هزینه کرده این مقدار تغییر نمی کنه. 

و.....

این چیزهایی بود که از جلسه اول دست گیرم شد حالا کلی سوال دارم که باید تو یکی ،دو جلسه بعدی بپرسم 

فعلا با گرفتن اطلاعات ما و در خواستهای ما این آقا رفته تا هفته بعد برای ما هزینه ها و باقی ماجرا رو مشخص کنه ..... 

 

زندگی رو دوست ندارم

از روزهای کاریم خوشم نمیاد و از روزهای تعطیل هم همین طور 

از تنهایی خوشم نمیاد و از بودن و معاشرت با آدمها هم همین طور 

از تو خونه موندن بدم میاد و از بیرون زدن و راه رفتن و .... هم همین طور 

از وقت رو کشتن و هیچ کاری کردن بدم میاد و از کاری کردن هم همین طور

از اینجا موندن و زندگی کردن خوشم نمیاد از برگشتن و اونجا زندگی کردن هم همین طور 

....

خودم رو گم کردم 

کی و کجا و چطورش رو هم می دونم و هم نمی دونم

ولی اینکه کجا و کی و چطور خودم رو پیدا کنم  رو نمی دونم 

این که  اون چیزی که دلم رو ، جونم رو آروم کنه رو چطور پیدا کنم ، نمی دونم 

زندگی رو دوست ندارم 

اصلا اصلا دوست ندارم 

این زندگیِ بی رحمِ بی حساب کتابِ هر کی به هر کی رو دوست ندارم  ....  



شورای شهر اوکلند

تمام چیزی که لازم دارید عشقه و یه قلم 

این شعاری بود که روی پاکت های انتخابات شورای شهر اوکلند نوشته بودن 

از حدود دو ماه پیش ،شاید هم بیشتر، یک سری عکس روی دیوارها و بیلبوردها برای تبلیغات شورای شهر اوکلند ظاهر شدن. عکسهای ساده و شعارهای ساده بدون ژستهای آب دوغ خیاری و شعارهای محیرالعقول.

حدود بیست روز،یک ماه  پیش هم پاکت های انتخابات فرستاده شد به خونه ها.



اینجا برای انتخابات فرم مربوط ، همراه یک پاکت برای ارسال فرم پر شده (و تو این مورد که تجربه اول ما هم بود یک دفترچه که بیوگرافی مختصری از کاندیداها بود) فرستاده میشه دم در خونه ها . هر برگه یک بارکد داره که مختص هر شخصه .این برگه ها باید پر بشه و تو پاکت دوم گذاشته بشه و بدون احتیاج به تمبر و چیزی تو صندوق پست انداخته بشه. به همین راحتی به همین خوشمزگی شما در انتخابات شرکت می کنی .

این نوبت که انتخابات شورای شهر و شهردار و بردهای محلی بود مهلت ارسال پاکتها تا پنج اکتبر بود و فرداش هم  هیچ اثری از اون عکسها و تبلیغات نبود و بالاخره بعد از دو سه ماه جمع شدن .

از ستاد انتخاباتی و شربت و شیرینی و شام دادن هم خبری نیست. فقط همون عکسهاست و اینکه گاهی خود نماینده ها راه میفتن میرن تو فروشگاهها و ... ( من بر اساس دیده و تجربه خودم می گم ) با نهایت تواضع بدون اینکه کسی بشناستشون و محلشون بذاره !!! یه سری برگه تبلیغاتی تحویل می دن که یعنی قربون دستتون به ما رای بدین...
اون روزی توی فروشگاه یه خانومی اومد و یک سری برگه داد بهم و گفت رای دادی ؟ گفتم نه هنوز و گفت لطفا رای بده رای دادن خیلی مهمه !!!! گفتم باشه عزیزم چون تو گفتی حتما این کارو می کنم ، البته بعدا فهمیدم تو قسمت بردهای محلی کاندیدا بوده ظاهرا و تو لیست ما نبود و نشد دینم رو ادا کنم بهش !!

- حدود یک سال پیش برای ما یه نامه ای اومده بود که شما هنوز برای انتخابات ثبت نام نشدید اینه که الان مشخصاتتون رو بدید که از این به بعد مدارک جهت شرکت در انتخابات براتون ارسال بشه که البته ما چون اصولا علاقه ای به هیچ رقم انتخاباتی نداریم وقعی به نامه مزبور نذاشتیم تا اینکه تو یه جشنی این سازمان مربوطه غرفه داشت و اونجا یقه مون رو گرفتن و ثبت نام انجام شد!



- راهنمای دفترچه ای که فرستاده بودن به دوازده زبان ترجمه شده بود که متاسفانه فارسی جزوشون نبود !

- اون خانومی که اومده بود و بروشورهای تبلیغاتیش رو به من داد و من متاسفانه  به برگه هاش نگاه نکردم تا حکمت اسم و فامیلش رو بپرسم  ،قیافه اش به آیلندرها نزدیک بود یه جورایی  ولی اسمش به خصوص تکه دوم فامیلش برام جالبه : عذرا کَسوری بلوچ !! 

-  یه زمانی تو دانشگاه یکی از خانمهای دفتر فرهنگی یا انجمن تو مسیر دانشکده به دانشکده ای همراهم شده بود و صحبتِ انتخابات شد و پرسید به کی رای می دی؟ فکر کنم انتخابت مجلس بود ( شاید)  گفتم  به فلانی چون خوشتیپ تر از بقیه اس ! برگشت گفت ما به اندازه رایمون در برابر همه آدمها و کارهایی که اون شخص می کنه مسوولیم. خداییش دیدم داره حرف درست درمون می زنه من هم به هر چی حساس نباشم به حق الناس حساسم ، اینه که دیگه بعد اون رای ندادم ( قبلش چند باری بنا به مصلحت دانشگاه و کنکور و .... رای داده بودم و بعد هم سه بار برای ریاست جمهوری رای دادم که اون موقع دیگه معیارم  خوش تیپی طرف نبود خدا شاهده !!! ) تا اینجا که بنا به همون باور نمی خواستم رای بدم ولی دیدم مگه نه اینکه خود این جماعت علنا می گن تو نیرو گرفتن برای ما این مهمه که طرف آشنا باشه و فلان و فلان و یا اینکه یه وقت طرف فقط رو حساب عکس لینکداین از یکی خوشش میاد و یا برعکس .... حالا که اینها این جوری مفتکی با سرنوشت مردم بازی می کنن من هم این نوبت بی خیال حق الناس مردم محترم اوکلند میشم .اینه که  به عکسها نگاه کردم و به هر کدوم که خوش تیپ تر بودن رای دادم .... همینه که هست طرف خوش تیپه حقشه بره تو شورا  این هم قانون منه !! یه بار هم ما ناعدالتی کنیم در حق مردم !!!!