بازم این روزها

خوش برخوردی و اهل گپ و گفت بودن با آدمهای غریبه تو اینجا خیلی بابه و خیلی خوشایند ، یه چیزی مثل اون اتفاقی که تو تاکسی ها میفته تو ایران که البته اونجا فقط حول محور سیاسته و گله و زاری از اوضاع و احوال و گرونی

اینجا ولی حرف خاصی رد و بدل نمیشه ولی آخرش یه حس خوب می مونه برای آدم .مثلا تو فروشگاه میبینم که همین طور سر خریدهاشون سر صحبت رو باز می کنن و رو خرید هم نظر می دن و تعریف می کنن...

یکشنبه عصری که از سر کار بر می گشتم و تو ایستگاه دوم منتظر اتوبوس بودم یه اتوبوس اومد و ایستاد. راننده اومد پایین و گفت هوای مزخرفیه نه ؟ گفتم آره سرد و بارونی  ( حالا دوست دارم این هواروها :) )

گفت کجا می ری ؟ گفتم فلان جا گفت من شیفتم تموم شده باید اینجا  ده دقیقه صبر کنم یه اتوبوس دیگه قاعدتا باید بیاد می تونی با اون بری گفتم آره می دونم و داشتم می رفتم که اون اتوبوس رو از دست ندم گفت سرده تو همین جا صبرکن ( زیر سقف ایستگاه ) من می رم برات نگهش می دارم رفت و اتفاقا یه اتوبوس رو هم اشتباهی اون وسط نگه داشت...

خلاصه با پیدا نشدن سر و کله اتوبوس احتمالی خودش کد مسیر رو زد و منم سوار اتوبوسش شدم. موقع سوار شدن هم گفت نمی خواد کارت بزنی ،مجانی می برمت و بعد هم تو فرصت مونده تا زمان حرکت کلی از کارم پرسید و اینکه کجایی هستم و.... هی هم اعلام می کرد چقدر دیگه راه میفتیم  و در آخرین  اعلام هم گفت پنجاه ثانیه دیگه !! حرکات می کنیم.

 موقع پیاده شدن هم اصرار اصرار که اگه مسیرت نزدیک ایستگاه نیست جلوتر نگه دارم  واینا که گفتم نه عزیز دل خواهر! دیگه راضی به این همه خلاف نیستم اونم اینجا !

خلاصه که یه نفر که اون هم روز تعطیل داشت کار می کرد  و احتمالا حس همدردی  یقه اش رو گرفته بود ( البته برای من اصلا این حس نیست که دارم روز تعطیلم رو کار می کنم ،روزها هنوز برای من ترتیب و تعریف این جوری ندارن ) تونست انتظار ده دقیقه ای تو یه ایستگاه دلگیر رو با حرف و سوال و خنده به یه حس خوب تبدیل کنه ...

دیشب هم تو ایستگاه دم محل کار یه پسری نشسته بود تا رفتم و نشستم گفت هوا خیلی سرده نه ؟ ( نمی دونم این هوا نبود اینها چه جوری باب صحبت رو باز می کردن !! ) و خلاصه همین شد شروع گپ و گفت طولانی و برام جالب بود این همه سوال مسلسل وار ،چند سالته  ؟ چی کار می کنی ؟ اصالتا کجایی هستی *؟ کی اومدی ؟ چرا اومدی ،اینجا رو دوست داری ؟ برنامه ات چیه ؟ خیلی تغییر بود برات بین اینجا و کشورت ؟ خونت کجاس ؟ کجاهارو گشتی ؟ ...

یه پسر نوزده ساله نیوزیلندی بود که تو کار ساختن انیمیشن بود و خودش هم یاد گرفته بود این کار رو یعنی دانشگاه نرفته بود و نمی رفت. استخدام یه شرکت تبلیغاتی بود و همین چند وقت پیش هم ماموریت رفته بود Cook Island  و بهم پیشنهاد داد حتما برم اون جارو ببینم  چون قشنگ تر از اونجا وجود نداره و گفت کلا اوکلند رو ولش کن جایی نداره واسه دیدن !!!! و پرسید چقدر گشتی نیوزلند رو که گفتم ببین فرزندم من عاشق سفرم بخصوص این جزیره مزیره های اطراف و همین جزیره جنوبی خودتون ،خودمون ، ولی الان پول مول ندارم و فعلا باید صبر کنم و ....  وقتی گفت فر ایناف دیدم مطلب براش جا افتاد انگار...

خلاصه که این همصحبت دیشب هم  بیست دقیقه انتظار رو تحمل پذیر کرد با اون لهجه داغونش . 

کشورم رو هم که گفتم دیدم با خجالت می گه نمی دونم کجاس ،گفتم شاید به اسم پرشیا میشناسیش ،هیجان زده شد و گفت یعنی تو پرشینی ؟ ؟!!!! نمی دونم چیش براش جالب بود و بعد هم پرسید یعنی می تونی پرشین حرف بزنی ؟ !!!!!! گفتم آره دلبندم زبون مادریمه !!! پرسید سخته یاد گرفتنش ،گفتم خیلییییی  :)

گفت یعنی انگلیسی زبان دومته ؟ می خواستم بگم یعنی مشخص نیست ؟؟؟؟  آخه این چه سوالیه !!!

گفت من زبون دیگه ای بلد نیستم به جز انگلیسی و مائوری.مدرسه ای که می رفته یادگیری زبان مائوری اجباری بوده اگه درست فهمیده باشم تو نورث لند بوده دوران مدرسه که اونجا هم بیشتر از هر جای دیگه نیوزیلند مائوری داره. 

سنم رو هم که پرسید گفتم خودت حدس بزن یه کم نگاه کرد و گفت بیست و هشت !!!!! گفتم نه بیشتر ،خیلی بیشتر، گفت سی پنج!  گفتم بیشتر، گفت چهل و دو 

گفتم چهل سالمه ولی تو با اون حدست روزمو ساختی !!! 


* اینجا وقتی خود نیوزیلندیها می خوان ازت بپرسن کجایی هستی  این طوری می پرسن که اصالتا کجایی هستی و این به نظرم روش خیلی مودبانه ایه که ضمنی این رو می گن که الان که نیوزیلندی هستی  ولی خودت یا جد و آبادت از کجا اومدن ؟

یکی دیگه هم اینکه تا پیش نیاد (جدا از این مکالمه های تو خیابون ) نمی پرسن اهل کجایی . خیلی از همکارهای من هنوز نمی دونن من کجایی هستم و هر از گاهی یکیشون تو صحبتی که پیش میاد می پرسه   

 

یادم باشه ،یادت باشه ،یادش باشه ....

حس آدمها به آدمهای دیگه مثل غنچه  می مونه ،مراقبت می خواد ،رسیدگی می خواد ،نور و نوازش می خواد برای باز شدن ،رشد کردن ، بزرگ شدن و گل کردن

ولش که کنی ،ولش که کنن همون طوری بسته ،همون طوری باز نشده یا نیمه باز شده می خشکه و بعد یه مدتی هم جدا میشه از ساقه و میفته ، انگاری که نبوده از اول ....

:)


اون روزی برای ناهار رفتم برگرکینگ نزدیک محل کار. دوتا برک رو یکی کرده بودم و وقت کافی بود برای رفتن و باخیال راحت غذا خوردن...

یه خانومی با مادرش  اومدن تو . خانومه سنش بیشتر از مامان من می زد، بعد اون مامانش رو آورده بود که همبرگر بزنن به بدن دوتایی 

مادرش  با واکر راه می رفت. 

موهای یه دست سفیدش رو مرتب آرایش کرده بود و یه رژ لب قرمز تند زده بود درست رنگ پالتوی بلندش. 

دو تا گوشواره گل سفید بزرگ هم گوشش کرده بود. 

یاد مادر بزرگ هام افتادم که هر کدوم با شکستن پاشون و مجبور شدن به استفاده از واکر، چقدر بهم ریختن و چقدر همه چیز رو به خودشون حروم کردن و....

همین طور که داشتم اون خدا بیامرزهارو با این خانوم خوش و آب و رنگ  که منتظر حاضر شدن همبرگرش بود مقایسه می کردم ندایی از درون درآمد که عزیز دلم فعلا  بی خیال اون درگذشتگان بشو و نقدا خودت از این خانوم یاد بگیر و سعی کن روحیه ات رو بالاتر ببری و با داشته هات حال کنی  و به فکر این نباشی  که مثلا اون گوشواره آویزه و اون صورتی  رنگه رو رد کنی بره که  از سنم گذشته و ....

اره قربونت بی خیال اون بندگان خدا شو خودت رو بچسسسسسب .....   

 


چه خوبه

چه خوبه که می تونه پرده های خونه ات کنار باشه و تو پشت میز برای خودت صبحانه ات رو بخوری و  اون کسی که اومده چمن های خونه همسایه رو بزنه حتی یک بار هم نگاهش نیفته به سمت خونه و پنجره شما 

چه خوبه که بتونی تو خونه ات خواب باشی و بعد به همسایه ات که داره در میزنه بگی خودت اون نفری که اومده هیت پمپ رو درست کنه راهنمایی کنه  به جایی که باید بره و بعدش هم که بیدار شدی و تو هال شاخ به شاخ اون تعمیرکار در اومدی  عذر خواهی کنه و بگه اومدم اینو خاموش کنم و برم

....

چه خوبه که کلا اینجا سرها و چشمها از اون زاویه ای که باید باشن منحرف نمیشن ...

هر جا که باید برخورد چشمی باشه هست و هرجا که نباید نیست ،درست برعکس بعضی جاها !!!    

استقلال ...


خیلی کارها کردم و تصمیم ها گرفتم که حالا که نتیجه اش رو می بینم ازشون ناراضیم

ولی از اینکه جایی نیستم و کاری نمی کنم که بابت نگه داشتن موقعیتم مجبور باشم تظاهر کنم به چیزی که نیستم راضی راضیم توووووپ

هیچ چیزی چه شغل خوب ،چه مدرک تحصیلی ،چه حقوق شیرین چه ماموریتهای دلچسب ....نمی ارزه به اینکه بخوای نباشی اونی که هستی . 

نماد این خود نبودن حتی می تونه سر کردن اجباری یه روسری باشه  در جایی که آزادی طبق عقاید خودت بپوشی ولی تو بنا به مصالح شغلی و سلیقه بالادستی هات و پاک بودن پرونده ات !!!!  پوششت رو انتخاب می کنی...