راست می گم واقعا اینطوری بود


اون روزی تو اتوبوس تو موقع برگشت یهو یه حال و هوای خوبی پیدا کردم یه حس آشنا انگاری سر و کله اش پیدا شده بود که نا خودآگاه، ته ذهنم رو آروم می کرد. 

فکر کردم شاید این حس ملس به خاطر بارون و خنکی هواست  یا شاید هم هوایِ تاریک پاییزی موقع برگشت به خونه ( همیشه این حس رو خیلی دوست داشتم ) 

بعد دیدم نه اینها نیست اینها که خیلی از اوقات هستن ،امروز یه چیز تازه اضافه شده به اینها 

با یه کم دقت به دور و اطراف دیدم  که تو راه بندون موندم و این معطلی و تو شلوغی موندن و  ترافیک و چراغ ترمز ماشین هاست سر منشا این حسِ آشنایِ آرامش بخش !!!!   

ماتاریکی


ساکنین اصلی نیوزیلند ،مائوریها ، شروع سال جدیدشون درست برعکس ماست. اینها آغاز زمستون رو شروع سال نو می دونن و جشن می گیرن و چیزی که معیار این آغازه با کمی تفاوت در قبایل مختلف ، طلوع دسته ای از ستاره هاست (هفت ستاره ) که در زبان مائوری بهش می گن Mataariki ( که سال نو مائوری هم به همین اسم نامیده میشه)

برای بعضی شروع سال نو هم زمان با اولین طلوع این ستاره هاست در این سرزمین و برای بعضی دیدن اولین ماه کامل بعد از طلوع این ستاره ها

در مورد Mataariki  هم ظاهرا هر قبیله ای برای خودش قصه و افسانه ای داره 

معروف ترینش اینه که در ابتدا فقط تاریکی بوده و شب و در این تاریکی  دو موجود به هم نزدیک می شن و از این نزدیکی فرزندانی متولد می شن که همون خدایان مائوری هستن

تا مدتی همه چی خوب و رو به روال بوده تا اینکه بچه ها از بودن در تاریکی و فضای محدود خسته می شن و تصمیم می گیرن پدر و مادرشون رو از هم جدا کنن و به این ترتیب پدر رو  (Ranginui) به سمت آسمون هل میدن و مادر (papatuanuku) رو به سمت زمین.

پدر از این جدایی خیلی ناراحت میشه و شروع به گریه می کنه که اشکهاش همون بارونه و یکی از بچه ها (Ariki) ، خدای باد ،هم که با این جدایی مخالف بوده  خیلی ناراحت و عصبانی  میشه و شروع به گریه می کنه و اشکهاش رو که به صورت آذرخش بوده توی آسمون رها می کنه که این اشکها ( بعضی هم می گن چشمهاش ) همون ستاره های ماتاریکی هستن .

حالا پاپا ،مادر زمینه و اونه که به همه چی حیات میده و رنگی  هم پدر آسمون و اون ستاره هم اشکها یا چشمهای پسرشون آراکی که دیدنشون آغاز سال نو مائوریه و زمانی برای جشن ،یاد کردن از در گذشتگان سال رفته و شکرگزاری بابت نعماتی که آسمان و زمین و دریا ارزونی کرده ...


سال بعد به شرط حیات می رم برای دیدن مراسمشون.  مراسم موقع طلوع آفتاب در یک تپه ای برگزار میشه که از اینجا یه کم دوره 

 

و بعد ...


دیشب لاک زدم 

همین 

و این یعنی خیلی ...

از خوبهای روزگار


ممنون بابت حرفهای خوبت 

که همیشه تازه هستن و همیشه حالم رو خوب کرده

ممنون بابت این همه حس مثبتی که به من داری و بهم منتقل می کنی 

دیشب داشتم فکر می کردم کاشکی می شد و حرفهات رو ضبط می کردم و بارها و بارها گوش می کردمشون 

اگه یه وقت تونستی برام حرف بزن و ضبط کن و بفرست تا گوش بدم بهشون وقتی انرژیم ته می کشه ،وقت اون حالهای بد...

خیلی خوبن ،خیلی مورد نیازن ،کانه مسّکِن دوز بالا ...


*روم نشد تلفنی بگم، ولی اگه تونستی این کارو بکن