زندگی ها

دختر بیست و پنج ساله است و مجرد 

سوپروایزر بخش بسته بندیِ کارخانه ، هر روز قبل از ساعت یک تا پاسی از شب کار می کند ، حواسش به انجام شدن درست کارهاست و ساعت استراحت و ناهار پرسنل و قبراق بودن دستگاهها

دستگاهی گیر و گور پیدا کند معمولا خودش حلش می کند و سراغ مهندسهای تعمیرات نمیرود

مهربان است و جدی 

کار که گیر می کند صدای کلفت کرده اش در سالن میپیچد و وقتی همه چی رو به راه است دیگران را به آغوشی مهمان میکند یا آنها را که صمیمی تر است میترساند و از نتیجه دادن کارش سرخوشانه می خندد

کار که تمام میشود چکمه های سیاه پلاستیکیش را پا می کند سوار مورانوی سیاهش می شود و به خانه می رود تا استراحت کند و صبح بشود و تا شروع روز کاری دیگر با دو اسبش سر و کله بزند...

اینجا پر است از زندگیهایی که با چهارچوبهای  تعریف شده ذهنی ما جور در نمی آید...

از این ها باز هم خواهم نوشت 


نظرات 1 + ارسال نظر
یه دوست سه‌شنبه 11 آذر 1399 ساعت 17:31

واقعا سورپرایز شدم دیدم آپدیت کردی

جونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد