دختر بیست و پنج ساله است و مجرد
سوپروایزر بخش بسته بندیِ کارخانه ، هر روز قبل از ساعت یک تا پاسی از شب کار می کند ، حواسش به انجام شدن درست کارهاست و ساعت استراحت و ناهار پرسنل و قبراق بودن دستگاهها
دستگاهی گیر و گور پیدا کند معمولا خودش حلش می کند و سراغ مهندسهای تعمیرات نمیرود
مهربان است و جدی
کار که گیر می کند صدای کلفت کرده اش در سالن میپیچد و وقتی همه چی رو به راه است دیگران را به آغوشی مهمان میکند یا آنها را که صمیمی تر است میترساند و از نتیجه دادن کارش سرخوشانه می خندد
کار که تمام میشود چکمه های سیاه پلاستیکیش را پا می کند سوار مورانوی سیاهش می شود و به خانه می رود تا استراحت کند و صبح بشود و تا شروع روز کاری دیگر با دو اسبش سر و کله بزند...
اینجا پر است از زندگیهایی که با چهارچوبهای تعریف شده ذهنی ما جور در نمی آید...
از این ها باز هم خواهم نوشت
واقعا سورپرایز شدم دیدم آپدیت کردی
جونم