این روزها

از تصور روزهای پیش رو ذوق می کنم

از تصور به آغوش کشیدن عزیزان ذوق می کنم 

از تصور خاطره گفتن و خاطره شنیدن ذوق می کنم 

از تصور بغلهای طولانی و تنگ و گرم ذوق می کنم 

از تصوردیدن کوچه های آشنا ذوق می کنم 

از تصور نشستن تو یه کافه و با یه آشنا ، با کسی که قلبت سالهاست که میشناستش ذوق می کنم 

از تصور شنیدن صداهایی که بلدم ، تو همه جا تو دور و بر ذوق می کنم 

از تصور دیدن نور خونه ها ، از تصور بوی عطر غذای پیچیده تو کوچه ها ذوق می کنم 

از تصور دیدن گربه های ملوس تو کوچه ها ذوق می کنم 

از تصور فشار دادن دست اونایی که دوستشون دارم ذوق می کنم 

از تصور یه زنگ زدن و گفتنِ"منم باز کن " ذوق می کنم 

از تصور لبخندهای بزرگ که بعد این همه مدت بی واسطه  رو صورت عزیزام میبینم ذوق می کنم

از تصور سرمای پاییزی ، روزهای کوتاه با اون حال و هوایی که برام آشناست و دوست داشتنی ذوق می کنم 

از تصور دیدن چهره پاییزی تهرون ذوق می کنم 

از تصور نشستن پای حرف ها و درددلها ذوق می کنم 

از تصور بخاری که از یه  ظرف آش رشته بلند میشه و یا بساط لبو فروشی ،... ذوق می کنم 

از تصور رفتن و پرسه زدن تو کتاب فروشیا ذوق می کنم 

از تصور همه اون کتابهایی که قراره خریده بشن ذوق می کنم 

از تصور باز کردن و دیدن وسایلم بعد این همه مدت ذوق می کنم 

از تصور روزهای پیش رو ذوق می کنم ....... 


:)

نونِ تازه  و عسل و سرشیرت آماده باشه 

چای داغ و خوش رنگ و خوش عطرت تو یه استکان خوشگلِ کمر باریک ، آماده باشه 

اون مربای هویج با رد خلالهای پسته و بادومش، اون مربای بهِت با عطر خوش هل و رنگ یاقوتیش،آماده باشه

برنج دونه دونۀ عطری شمال با نقش و نگارهای زعفرونیش و بخار رقصونش آماده باشه 

خورش خوش رنگ و لعابت با عطر آوازهایی که موقع هم زدنش زیر لب خوندیشون آماده باشه

انار دون کرده ات تو ظرفای بلوربا یه رد از گلپر و یه رد از آفتاب دلچسبِ دم عصر پاییزی آماده باشه 

گوشۀ گرم و دنج خونه ات کنار اون آیینه دور طلایی ، پرده مخمل و اون چراغ پایه دار آماده باشه 

بغلت، آغوشت ، خنده هات  آماده باشه..... 

چشمهای خوشگلت ، قلب مهربونت آماده باشه

   


همون صاحب کوکامی !

یه سوشی بار بود رو به روی ایستگاه اتوبوسی که هر روز بعد کار پیاده میشدم ،یه جورایی به سوشی هاش معتاد شده بودم  

سوشی های خوشمزه و اخلاق خوب صاحبش اونجارو کرده بود برام یه پاتوق برای شستنِ خستگیِ بعد از کار

 یه جورایی مشتری دائم شده بودم تا اینکه ماشین خریدیم و دیگه من گذرم به اون ایستگاه نیفتاد

جمعۀ پیش بین دو تا قرار، نزدیکهای اونجا بودم و خیلی هم گرسنه 

چون ساعت بی ربطی بود برای ناهار خوردن مفصل، تصمیم گرفتم یه سر برم به این پاتوق قدیمی 

این آقای مهربون با دیدنم کلی ذوق کرد و از اونجایی که تقریبا بلد نیست انگلیسی حرف بزنه تنها چیزی که تونست به لبخند و برخورد خوبش اضافه کنه این بود که

It is old time !!

بهش گفتم آخه ما از این محل رفتیم و چنین و چنان 

لبخند زد و نگاهم کرد و گفت you are changing

منظورش از این جمله رو دیگه نفهمیدم که یعنی متوجه شد ما جا به جا شدیم و داره به اون اشاره میکنه  یا اینکه فهمیده من موهامو کوتاه کردم و داره میگه قیافت عوض شده


یه کم از سکوت بگم :)

محل خونه جدید یه جوریه که اون یه ذره صداهای متداول این مرز و بوم رو هم تقریبا نداره ( البته به جز صدای چمن زن )

اول این که این محل، محلِ گربه هاس

همین همسایه های دور و بر ما تقریبا همشون گربه دارن اینه که صدای گاه و بی گاه سگ حذف شده ، البته این صدا هیچ وقت آزاردهنده نبوده ولی من فعلا دارم فقط ارزیابی می کنم. 

بعد اینکه خونه تو یه بن بسته و تو ردیف دوم خونه ها ازسمت کوچه و این یعنی اولا ماشین متفرقه و عبوری وجود نداره ، دوما صدای ماشین های محل هم به گوش ما نمیرسه

همسایه ها اغلب کیوی و آفریقایی ( آفریقای جنوبی ) هستن و این یعنی اینکه ساعت ده تا ده و نیم شب همه خوابن  ( من و این همه خوشبختی محاله  )

همسایه های بالا هم که یه خانم و آقا هستن که از ما بی صداترند حتی ! و انگاری بعد وعده شام که همانا ساعت شش و هفت عصره جمع می کنن میرن تو اتاق تلویزیونشون که دیگه اون قسمت هیچ اشتراکی با پایین نداره 

و منِ عاشق سکوت ، دارم از این حجم سکوت لذت می برم تا زمانی که یه از خدا بی خبری بساط چمن زنیش رو آتیش کنه.

خلاصه منم و صدای پرنده ها و گاهی صدای   باد و بارون و به ندرت صدای بازی بچه های همسایه ( نمی دونم بقیه مواقع کجان ؟ )


*پی نوشت یه کم بی ربط :تو این سه سال مجموعا تعداد بوقهایی که شنیدم به اندازه انگشتهای دست نشده هنوز 

بی خیاااااال

میگه فردا همسایه قبلی می خواد بیاد که اون کابینت رو اندازه بگیره 

میگه خیالت راحت من هم همراهش میام و با لبخند به صورتم خیره میشه 

تشکر می کنم و تو ذهنم فکر می کنم چه خوب که حواسش هست به امنیت همسایه و ....

صداش از تو فکر درم میاره :

آخه من می دونم که تو دین شما  زن و مرد نباید تو یه جا تنها بمونن !!!!!!

همچین همسایه ناظر بر اجرای دقیقِ قوانین اسلامی داریم ما