خود خوانی

عصری از حموم که اومدم دستم رفت سمت گوشی و آدرس اینجا رو زد که بیام ببینم چه حال و چه خبر؟!

 بعد نمیدونم چرا رفتم روی لینک  اولین نوشته ام و بعد همینطور خوندم و خوندم... 

نوشته های گذشته چند ساعتی در گیرم کرد ،بعضی هاشون برام جدید بودن انگاری ،بعضیا برام جالب بودن به خاطر نوع برداشتم و یا برخوردم با اتفاقات اینجا

اتفاقات از سر گذشته مرور شد   

همه نوشته هارو نخوندم البته ،شاید بخونمشون تو این چند روز ،مرور حس و حال این دو سه سال گذشته بد هم نیست .

با خوندن نوشته هام به این نتیجه رسیدم  که کم حرف تر و درون گراتر شدم ، قبلا  بیشتر حرف میزدم انگار،  گرچه این حرف زدن خودم با خودم بوده ولی همون کشیدن  حرف ها ،در دردلها از ته ذهن و دل به روی کاغذ هم  بیشتر بوده قبلها

بی خیالی و بی تفاوتی پیدا کردم به خیلی چیزها و حساس و زودرنج شدم به یک سری چیزها 

خوشحالم که نوشته ام روزهام رو ،کاشکی حتی بیشتر می نوشتم کاشکی حتی گاهی بی مراعات می نوشتم 

ولی خوبه که نوشتم 


فرق آدمهایی که ادا در میارن ،ادای هر چیز ،با آدمهای اصل خیلی واضح و مشخصه و نمیدونم چرا خودشون  حواسشون نیست به این واقعیت ساده و آشکار

و من آلرژی بسیار بدی دارم به اینگونه افراد،حساسیتی کهیر گونه 

یعنی یکی از اینارو که میبینم یا اتفاقی در جریان اداشون قرار میگیرم  روح و روانم میریزه بیرون ،میفته به خارش 


!!

یه چیزایی تو ذهن آدم یه جور عجیب غریبی ثبت میشه 

این جا یه سری فروشگاه های زنجیره ای مواد غذایی هست که دو تاشون بزرگ تر و قیمت مناسب تر از بقیه هستن به اسمهای Count down و Pack&Save.

از همون اول تا به امروز دارم به صورت ناخودآگاه  به کانت دان می گم شهروند ، ه .. که دیگه ناامید شد از اصلاح این اشتباه و تو خونه ما مشخص بود که شهروند همون کانت داونه تا اون روزی که پای تلفن گفت کجایی ؟ گفتم دارم خرید می کنم، گفت کجا؟ گفتم هایلند !!!! 

یعنی این ذهن رفت اسم اون فروشگاه لوازم آرایشی رو که نزدیک شهروند بود و همیشه بعد خرید از شهروند می رفتم یه گشتی توش میزدم از نمی دونم کجا کشید بیرون و گذاشت تو دهنم . از سکوت و بهتِ  اون طرف گوشی فهمیدم چی گفتم و تا یک ساعت با خودم می خندیدم 

حالا ماجرا تموم نشده ،  چندباره در پاسخ به اینکه کجا خرید کنیم  یا کجایی جواب میدم همشهری !!!!!

حالا این ذهن به این بسنده نمی کنه که اون روزی که رفتم همین شهروند ،ماشین رو که پارک کردم دیدم چند ثانیه اس دارم دور یقه ام دنبال چیزی می گردم و یه نموره هم هول شدم، بعد که به خودم گفتم چی کار می کنی دیدم فکر کردم موقع دنده عقب روسریم افتاده دارم دنبالش می گردم بکشم سرم


شام امشب : ساگ والا

دارم برای شام غذا درست می کنم ، یه غذای هندی 

بوی بهشت گرفته خونه 

عطر هل و دارچین و برگ بو پیچیده و هوش از سر آدم می بره

کاش رایحه های خوب رو هم میشد یه جوری ثبت کرد ....

دور از جون اونهایی که اینطور نیستن

ایرانی وقتی میاد این ور آب خیلیییی زود یاد می گیره که اگر رفتی خونه اش و رو دعوت قبلی نبوده حتی یه چیکه آب هم جلوت نذاره 

حتی زود تر از اون مورد بالا این رو  یاد میگیره که تمام تعارف های قشنگ فرهنگ خودش رو که خوب براش زحمت داره فراموش کنه و میشه یه موجود بی تعارفی که انگاری هفت جد و آبادش اینجایی بودن ( البته معمولا از طرف مقابل انتظار رفتار مشابه نداره ها) 

 اما احترام به حریم خصوصی رو یاد نمی گیره ، احترام به ساعت آرامش و استراحت بقیه رو یاد نمی گیره ،احترام به تفاوتها و انتخابهارو یاد نمیگیره 

کلا فقط اون قسمت از فرهنگ جدید خوبه که نفعی داشته باشه وگرنه که  ما با این فرهنگ غنی و عاداتِ قشنگ و شاد و پر سر و صدا و پر حاشیه مون چه کار به کار این اجنبی ها داریم ؟ والاااااا