تنها بنایی که اگر بلرزد محکم تر می شود، دل است !

این جمله شاید معروف ترین جملۀ کتاب "منِ او" نوشته رضا امیرخانی است. 

جمله ای که وقتی اولین بار خوندمش خوشم اومد و الان اما فکر می کنم چه جمله چرتیه !

از اون پنج تا کتابی که از ایران اومده بود و کلی ذوق داشتم براشون سه تا رو خیلی وقت پیش خوندم. اینقدر بی خود بودن که اصلا حوصله ام نیومد در موردشون چیزی بنویسم. 

الان ولی می خوام تکلیف این کتابهارو معلوم کنم (هیچ چیز اضافه ای قرار نیست بمونه تو این خونه ) گفتم یه نگاهی بکنم به اون صفحاتی که علامت زده بودمشون .

دو تا کتاب عباس معروفی رو نخوندم هنوز،نوشته هاش حوصله ای می خواد که تا به امروز نداشتم.

دنبال کتاب سرراست و دلنشینی بودم که هیچ کدام از اینها نبودن، شاید مجبور بشم علیرغم دوست نداشتنم برم سراغ ای- بوکهام.

کتاب دوم " زمستان با طعم آلبالو " نوشته الهام فلاح رو دوست نداشتم. شاید خود داستان  قابل درک باشه ولی نوع نوشتن و جمله بندیهای خام و پرداختن به جرئیات لج در بیار و اغراقِ  بیش از اندازه باعث شد که فقط تند تند کتاب ر و بخونم که تموم بشه همین.

فرزانه دختری بود که از یکی از همکلاسی هاش خوشش میومده ولی این دوتا بنا بر اینکه اون طرف مذکر علم را بر عشق ترجبح داده و رفته خارج برای ادامه تحصیل به هم نرسیدن و این خانوم کل روزها و لحظاتش رو در زندگیش با خیال اون آدم می گذرونه !!! کتاب شاید به مذاق بچه دبیرستانی ها خوش بیاید البته اون هم بچه دبیرستانی های دوران ما .

فاجعۀ آخر اما کتاب "قیدار" باز هم نوشته رضا امیرخانی بود و فقط یه حس مازوخیستی باعث شد که این کتاب رو تموم کنم.

این آقای امیرخانی ظاهرا ارادت خاصی به جاهل های دوران گذشته داره ،سوپرمن های لمپن که چون ضد رژیمن خوبن ، همین !

....

چیزی ندارن این کتابها برای یادداشت کردن اینجا 

     

این مشکل هم حل شد ....گوجه سبز هم هست تو این سرزمین!!!

انگاری سالیان قبل برای استخراج معادن طلای جزیره جنوبی  یه سری کارگر از چین میان اینجا 

بعد این کارگرهای محترم نمی دونستن که نتیجه یک کارشون می تونه سالها بعد دل یک نفری در جزیره شمالی رو که خودش از شونزده هزار کیلومتر اون طرف تر اومده در یک  بعد از ظهر تابستانی  شاد کنه !!!!

چه جوری حالا این کار رو کردن؟ 

آهان ! می گم  ... با کاشتن درخت گوجه سبز !!!

دیروز بعد دو سال و نیم گوجه سبز خوردم سوغات سفر بچه ها به جزیره جنوبی .


البته ترشی این گوجه سبزها خیلی نتونست تلخی دیروزم رو شیرین کنه !!! ولی خوب باز هم اتفاق خوبی بود برای منِ گوجه سبز دوست 



Bread maker

می گم بذار به روش خودشون و بر خلاف عادت خودم  سر صحبت رو باز کنم با این خانوم مسن دوست داشتنی و در ضمن بفهمم این نون سازها !! اصلا به کار میان یا نه ؟ 

ازش می پرسم حالا از این دستگاه  ( Bread maker) قبلا هم استفاده کردی؟

می گه آره سالهاست که من نون از بیرون نمی خرم مدلهای مختلف این رو داشتم و خودم با این ها نون درست می کنم. این جوری هم می دونم چی دارم می خورم ، هم هر دونه و موادی هم که بخوام توی نون هام می ریزم. می گم خوب پس خوبه این دفعه هم این مدل رو انتخاب کن ببین این چی از آب در میاد؟ 

می گه آره فقط اینکه دیگه الان نمی خواستم  یه چیز جدید بخرم می دونی دیگه من نود و دو سالمه 

منظورش رو می فهمم  و در ضمن چشمام باز می مونه از عدم تطابق سن و سال و روحیه و وضع جسمی اش ( بزنم به تخته ) ،بهش می گم خیلی خیلی جوون تر از سنت به نظر می رسی،  می خنده و می گه تازه هنوز رانندگی هم می کنم و با همون لبخند کارتن بزرگ دستگاه جدیدش رو می زنه زیر بغلش

بهش  می گم لذت ببری از نونهای تازه ات 

می گه اره فقط خدا کنه آرد و چیزای لازم رو داشته باشم تو خونه... 

بعد می ره و یه رد بوی خوش نون تازه و گرم همراه  با شور زندگی جا می ذاره پشت سرش 

؟؟

خسته ام ، از این همه نقطۀ کور تو زندگی خسته ام

خسته که نه ، نفس بریده ام

نفس بریده هم حتی نه ،بی حسم ، کرخم .....  

زورم بهشون نمیرسه ، توان ندارم برای یکی یکی حل کردنشون  

اصلا از کدوم یکی شروع کنم ؟

باید بلدوزر بندازم تو زمین زندگیم تا صاف بشه و بعد بشینم دوباره سر و سامون بدم این زمین در هم برهم و نابسامان رو 

توانش رو ،اراده اش رو ، جرات اش رو ، دلش رو دارم آیا ؟؟؟؟؟؟؟؟

R به PR

دیروز رفتم برای تحویل مدارک جهت تغییر نوع ویزا که فرمودند زود تشریف آوردین ،گفتن باید دقیقا دو سال بشه از ورودتون به اینجا بعد ما گفتیم شما گفته بودین که ده روز قبل از دو ساله شدن باید اقدام بشه بعد اونا گفتن نخیرم ما نگفتیم !!

خلاصه خوبه که بابت اون تمدید پاسپورتم که یه کم هم دیر شده بود و بعدش هم خورد به تعطیلی و....حرص نخوردم و کار عجیب غریبی هم نکردم  ، چون این جوری که اینا گفتن هیچ عجله ای لازم نیست برای بردن مدارک و تعییر ویزا تا وقتی که در اینجا هستیم. حالا من هم هر وقت عشقم کشید مدارک رو می برم و می اندازم تو همون صندوقی که نشونم دادن. گفتن اگه مسافر بودی و عجله داشتی بیا حضوری مدارک رو تحویل بده وگرنه که بندازشون تو اون صندوق و والسلام ....