37


چه حسن ختام خوبی بود آهنگ پرده آخر اشکان خطیبی برای امروزم با همه حسهای ضد و نقیض و خوب و بد از صبح تا الانش 

36


انگاری آدم در شرایط سخت هم باید شاکر باشه که بدتر از اون سرش نیاد 

هی از لهجه بد کیوی ها به خصوص  افراد مسن تو فروشگاه که باهاشون کار می کنم ایراد  گرفتم * ،که خداوند از چند هفته پیش شخصیتی را از استرالیا بر سر ما نازل کرد که قدر عافیت را بدانیم 

لهجه خرااااب ،کارکتر هم از این مدل مشتی های خودمون و بنابراین مدل حرف زدن هم لات طوری !!  من هر بار که جا خالی هایی که می دم بی اثر می مونه و پرش به پرم می گیره فقط اون یه کلمه لاو آخرجمله هاش ( اینطوری خطابم می کنه !!!) رو می فهمم.

البته باعث بسی افتخاره که بار اولی که خبط کردم و با ایشون رفتم برای نوشیدن چای وقتی ازم پرسید چند وقته اینجایی و گفتم یک سال گفت اوه فقط یک سال اینجایی و انگلیسیت این قدر خوبه 


*علاوه بر اینکه من بعضی وقتها ( آخ جون الان شده بعضی وقتها ،البته بعضی وقتهایی که هنوز زیاد پیش میاد !!!!)   حرف این جماعت رو نمی فهمم ، دو  نفری هم تو  این فروشگاه هستن که اونام حرف من رو نمی فهمن و من هر چی می گم اونا می گن عی ؟ **  از اون جایی هم که با اونها بیشتر از بقیه حرف می زنم  این مورد جدید داشت می رفت در جهت کاهش اعتماد به نفس در زمینه حرف زدن که خوشبختانه بالاخره توجهم به سنشون جلب شدو یادم افتاد تو گوش یکیشون هم سمعک دیدم !!


**واقعا این کلمه رو  باید با عین بنویسم چون غلیظ تر از یه اِی معمولیه !! این کلمه که Eh  نوشته می شود ، اِی (عی ) خونده میشه و به معنی همون هان ؟ خودمونه و میشه در حالتهای غیر رسمی استفادش کرد بنابراین اگه چیزی رو نفهمن یا نشنون می گن عی ؟ البته کاربرد دیگرش هم در آخر جملاته برای گرفتن تاکید مثلا ما می گیم این پیراهن( یا هر چیه) قشنگیه ،نه ؟ اینجا می گن  ? It's gorgeous , eh 

35


دیروز توی فروشگاه یه بسته بزرگ روی میز بود پر از عکس قدیمی ،روش هم نوشته بودن از توی یه کیف پیدا شده فقط متوجه نشدم کسی که کیف رو خریده پیداش کرده یا بچه ها که داشتن توی کیفهای اهدا شده رو می گشتن پیدا کردن ، حواسم هم نبود بپرسم .

کلی ذوق کردم از دیدن اون همه عکس قدیمی بعضی ها مال هشتاد سال پیش  ( پشت بعضیاشون تاریخ داشت، 1936 ) و جالبه با وجود قدیمی بودن ، هم  کیفیتهای خوبی داشتن نسبت به زمان انداخته شدن و  هم خیلی مرتب نگه داشته شده بودن .

دوست داشتم می شد بیارمشون بشینم تو آفتاب یه چایی برای خودم بریزم و سر فرصت نگاهشون کنم و یادداشتهای پشتش رو بخونم به عکاسش فکر کنم و برای هر کدوم داستان بسازم یا بذارم خود عکسها و آدماش مثلا اون عروس و دوماد توی عکس  یا اون سربازهای ردیف ایستاده یا اون بچه ای که گذاشته بودنش توی یه تشت و داشت رو به دوربین می خندید... ، دست خیالمو بگیرن و ببرن هر جایی که می خوان ....

 ای کاش صاحب عکسها زودتر پیدا بشه ،حیفه گم کردن این همه خاطرۀ ارزشمند 

پاییز اینجاست! در نزدیکی نیمکره جنوبی ...


بوی پاییز رو حس می کنم ...

پارسال به دوستم تو ماه دوم پاییز که بودیم گفتم اینجا جز زود تاریک شدن هوا هیچ نشون دیگه ای از پاییز نیست

می گفت ولی من بو و حال و هواش رو حس می کنم . برام عجیب بود که دقیقا چه چیزی  رو حس می کنه ؟ ؟

ولی الان دو سه روزه که من هم دارم اومدنش رو حس می کنم.کرخی آفتاب و ملس شدن هوا برام ملموسه  

امسال می خوام باهاش خوب باشم ،دوست باشم  ... 


*  تقویمی ، امروز سومین روز پاییز بود. ولی من با طبیعت همراهم، مرا با حرف و حدیث کاغذی  کاری نیست !

34


1-این چند وقت سرسام گرفتم بس که هر فضای مجازی که سرک کشیدم بحث انتخابات بود ( بد نیست که باشه ،فقط من اهلش نیستم با دلایل خودم ) 

2-یه پیرمرد گوگولی هست که از کله گنده های سنت جان بوده و هر چهارشنبه ظهر هلک و هلوک میاد سر میزنه به فروشگاه (گاهی وفتها هم همه مدالهایی که گرفته رو هم می زنه) فکر می کنم شیرین بالای نود سالش هست (بزنم به تخته )

دیروز دیدم با لبخند پت و پهن داره میاد سمت من ،سلام و احوال پرسی که کردم بی مقدمه گفت حالا فکر می کنی این نتیجه انتخابات تو شرایط کشورت تاثیر مثبت داشته باشه ؟ 

ای وااااای من! تو دیگه نه !!!!

گفتم امیدوارم ،اگه بذارن 

گفت می فهمم