دلخوشیهای مجازی


یکی از کارهایی که بسیار دوست می داشتم دنباله کردن ردپایی بود در فیسبوک که کجا رفته ،چی خونده ...

 خدا نگذره از این زوکربرگ که این دلخوشی رو ازم گرفت 

از اون کار شیرین تر، این بود که ببینی چیزی که خوندی و لایک زدی رو خونده و لایک زده

آخه یکی نیست بگه آزار دارین دلخوشیهای مجازی آدم رو هم می گیرین !!!!  

سال کبیسه


امسالِ میلادی ،سال کبیسه است (Leap year ).  یعنی ماه فوریه به جای 28 روز 29 روزه .من هم که حقیقتش از این قضیه  بی خبر بودم و نمی دونستم تقویم میلادی هم با همه کج و کولگی اش نسبت به تقویم خودمون، سال کبیسه هم داره، کلی سورپرایز شدم و انگاری یه روز همین طوری مفتی مفتی بخشیدن بهم .یعنی دیشب فکر می کردم امرز اول مارچه ولی با دیدن لوگوی گوگل ماجرا برام آشکار شد و آمدن ماه مارچ یک روز به تعویق افتاد .بعد یه نکته دیگه اینکه در سرزمین های با تقویم میلادی ( حالا احتمالا یه تعدادشون ) خانومها می تونن در این روز یعنی 29 فوریه  پیشنهاد ازدواج بدهند به کسی که دوسش دارن .اینه که اگر کسی موردی چیزی تو آستین داره دست بجنبونه که فرصت از دست میره تا چهار سال دیگه !!

33

 هر سال کلی فیلم می دیدم و کلی کتاب می خوندم و این هر دو از کارهاییه که تا عمق جونم می چسبه.

امسال ولی فقط و فقط و فقط یک کتاب خوندم ! اون هم ای بوک که اصلا و ابدا بهم نمی چسبه 

 فیلم هم کم دیدم تا الان بیست و پنج فیلم. بعضی ها خوب و بعضی ها معمولی و چند تایی را هم دوست نداشتم مثلا " در دنیای تو ساعت چند است ؟" را به هیچ عنوان دوست نداشتم و راستش تعجب می کنم که بعضی ها خیلی دوست داشتن این فیلم رو. آدمهای این فیلم برام قابل پذیرش نبودن و  فیلم  برام زیادی کند بود.

بهترین فیلمی که دیدم فیلم Mr.Nobody  بود که همین چند روز پیش دیدمش و خیلی دوستش داشتم. ده در صدی از قسمتهاش رو هم حقیقتش نفهمیدم ولی خوب بود.این واقعیت که آدمها  فقط با انتخابهاشون در یک لحظه چه جور می تونن زندگیهای کاملا متفاوت داشته باشن و در مسیرهای صد در صد  متفاوت قرار بگیرن رو خیلی خوب به تصویر کشیده بود و همین طور نقش اتفاقات بی ربط در یه گوشه از دنیا تو زندگی یه آدم تو یه گوشه دیگه رو  و همین طورنقش بزرگ یه اتفاق کوچیک ، تو زیر و رو کردن زندگی و مسیر یک شخص ....

خلاصه فیلم جالبی بود، بهترین تو فیلم های امسال و تا به اینجا...

 

* معیار من برای سال همان سال شمسی خودمان است در اینگونه مواقع   

شهرزاد


معتاد دیدن سریال شهرزاد شدم. مدتها بود که داستانی برام این قدر جذاب نبوده. جالبه که تماشا کردنش برام یک حس تلخ و شیرین میاره ، یعنی دیدنش هم بهم می چسبه و هم هر بار  یه جور غریبی دلم می گیره حتی بعضی وقتها دچار دلشوره میشم با دیدنش مثل امشب !  

دل گرفتن را چرایی اش را می دانم ،دلشوره را نه 

32


می خوام یه روز عصر برم دم در بایستم و از اون موتور سواری که با صدای گوشخراش موتورش هر از گاهی سکوت اینجارو میشکنه رسما تشکر کنم و بگم مرسی بابت اینکه تو سکوت محض عصرهای اینجا ، حال و هوای وطنم رو برام زنده می کنی 


البته سر صلاة ظهر روزهای تعطیل این سکوت انباشت شده را تا حد اعلی جبران می کنن با این ماشینهای مزخرف چمن زنی ! 

دیروز فکر کنم تمام خونه های اینجا داشتن چمن هاشون رو می زدن .

خلاصه اگر اهل خواب ظهرید و یک وقت هوای مهاجرت یا سفر به این سرزمین را کردید اون عادت را همانجا در وطن  جا بگذارید قبل عزیمت !