کارواش

امروز برای اولین بار رفتم کارواش ،اولین بار در عمرم! 

تهران که خوب ، من نمیبردم ماشین رو برای کارواش اینجا هم امروز بار اول بود که همراه شدم در این پروسه 

تا جایی که خبر دارم اینجا کارواشها یا همون مدلهای اتوماتیکه یا این مدلی که امروز بنده تجربه کردم که شما ماشین رو میبری و شلنگ های آب فشار پایین و آب فشار بالا و همچنین پمپ کف ...  موجوده و خودت باید زحمت بکشی و با این ابزار موجود ماشین رو بشوری.

 یعنی تا جایی که میدونم اون مدل که کسی بیاد و ماشینت رو بشوره نیست اینجا .

حالا روش چه جوریه ؟ اول باید بری به محل نوت چنج و اسکناس بدی و سکه بگیری ( البته اگر خودت سکه نداشته باشی ) بعد بیای تو جایگاه شستن ماشین یا جارو زدن. 

تو قسمت شستن یه سری راهنما هم هست که برای هر حدی از کثیفی چه مراحلی رو بهتره بری .هر مرحله هم با یه رنگی مشخص شده که روی یه پنل هم روی یه دایره قسمتهایی با همون رنگها وجود داره و برای انتخاب هر مرحله باید دکمه را روی اون قسمتی  که مورد نظره بیاری مثلا آب با فشار کم ، آب با فشار بالا ، واکس ، شوینده ،،، بعد سکه یک یا دو دلاری رو میندازی و برای یک مدت زمان مشخص آب ، کف ،...داری .قسمت جارو برقی هم همین طوره  یعنی سکه میندازی و جارو راه میفته برای یک مدت مشخص البته 

به همین راحتی ، آخر سر می شه به ماشین عطر و عبیر هم زد 

امروز برای یک ماشین در حد معمول کثیف ،کل ماجرا پانزده دلار تموم شد که البته میشد با سیزده تا هم تمومش کرد 

بی عنوان

دو سال و نیمه که ساعت خواب و بیداریم دست خودم نیست 

دو سال و نیمه که تقریبا هر شب ، اول شب ، وسط شب یا دم صبح با یه صدای بی موقع با طپش قلب شدید از خواب پریدم 

دو سال و نیمه که هیچ ظهری نشده که بخوام استراحت کنم و باز با همون صدای بی موقع از خواب نپریده باشم 

دو سال و نیمه که به اجبار نواهایی رو تحمل کردم که کوچکترین علاقه ای بهشون ندارم 

جماعت ایرانی چرا علاقه دارن به فعالیتهای بی وقت !!! دیر خوابیدن ، دیر مهمونی رفتن ، دیر از مهمونی برگشتن

 

 

این جدیده انگار

طبق اخبار رسیده و عکسهای تازه مشاهده شده  اینچُنین مینماید که ظاهرا بعد از چند سال به تن کشیدن لِگ که همانا در وطن ساپورت نامیده میشد - چه چیز را ساپورت می کرد نمیدانم ! شاید زیبا سازی فضای شهری را  - این نتیجه متبادر شده است که  این مقدار از پستی و بلندیهای !! در معرض دید قرار داده شده هم دیگر هیجانی ندارد و لذا پایه های ساپورت که همان پاچه های لگ هستند ،حدود بیست سانتی بالا کشیده شده اند  

خدا بخیر کنااد ....

سناریوهای این ذهن

پریشب خواب میدیدم عروسیمه 

تو یه جایی مثل کارخونه همه جمع شده بودن که من با لباس عروس اومدم. یه لباس سفید و بلند با این تورهای بلند مدل قدیمی ، با آستینهای بلند.

 پشت لباسم آستری نداشت و تمام مدت مامانم یا نمیدونم کی بود که مجبور بود پشتم راه بیاد !!! 

همه کار رو تعطیل کرده بودن و اومده بودن رو یه سکوی بتنی نشسته بودن که مثلا عروسیه 

داماد رو نمیشناختم !!! فقط می دونستم اون تو خونمون منتظرمه ، حتی یه سکانس دیگه از خواب ! فکر کنم دختر عمه ام بود که گفت سرچ کن اسمش رو ببینیم چه شکلیه و اون موقع بود که فهمیدم اسم و فامیلش رو هم نمی دونم !!

بعد از اون مراسمِ تو کارخونه یه مراسمی هم بود تو یه ساختمون بلند، اون رو بابام برام گرفته بود از ساعت ده صبح تا چهار عصر لابد برای غریبه ترها !!!راضی نبودم از کم و کیف اون مراسم دوم و همش غر میزدم

فکر کنم برای رفتن به این جمع غریبه ترها بود که بالاخره مامان و عمه ام برام یه مانتو مانندی پیدا کردن که بپوشم رو اون لباس عروس با اون وضع اسف بارپشتش! 

یه روپوش سرمه ای طلایی با یه پاپیون خیلی بزرگ جلوش که وقتی تنم کردم باد شد و خوب پوشوندم!

 موهام هنوز رنگ داشت ، یعنی رنگ موها رو سرم بودهنوز زیر تاجم  و یه کمش حتی شره کرده بود رو پیشونیم 

باز انگاری دختر عمه ام بود که گفت نگران نباشم بعد مراسم وقت دارم موهام رو بشورم قبل رفتن به خونه بخت

اضطراب  داشتم همش تو کل مراسم. از پشت لباسم ، از موهای رنگ کردۀ نشسته از اینکه من که عروسی کردم چرا دارم دوباره عروسی می کنم، از اینکه اصلا با این یارو داماد ننشستیم دو کلام حرف بزنیم و خواسته هامون رو به هم بگیم

بعد دیگه اضطراب خیلی زیاد شد وقتی به ذهنم افتاد حالا اگر این بنده خدا بچه بخواد من چیکار کنم ، تو سن چهل سالگی باید بچه بزام آیا !!!



تو خواب یادم نبود چهل و یک ساله ام .....