قدر شناسی ...

کنار دفتر کار ه... یه خیریه است 

اون روزی سر صبحی یه خانومی زنگ زده بوده که من شماره اون خیریه رو ندارم ،شما می دونین ساعت کاریشون از کی شروع میشه ؟

ه... هم گفته بود نمیدونم ولی میرم برات نگاه می کنم .رفته بود و نگاه کرده بود و بهش گفته بود. 

چند ساعت بعد می بینه که یه خانومی قهوه و شیرینی به دست اومده تو و داره سراغ اون کسی رو می گیره که صبحی بهش یه عالم کمک کرده و ساعت کار اون خیریه رو گفته .... 



بله این طوریه

با شروع فصل شکار، یه سری از آدمهای باحالِ طرفدار حیات وحش اینجا پا می شدن می رفتن تو مناطقی که محل شکار پرنده های وحشی بود و با ایجاد یه عالمه سر و صدا ،از سوت زدن و داد زدن و رو قابلمه کوبیدن و... پرنده هارو فراری می دادن و شکارچی هارو حرص 

روشی ساده و البته نمی دونم تا چه حد کارآمد!

 اون پرنده ها هیچ وقت نمی فهمن این همه سر و صدای مخلِ آسایش و آرامش که از طرف یه سری مزاحم! ایجاد میشده و راحت و آرام رو ازشون می گرفته و اضطراب به جونشون می ریخته ،حافظ جان شیرینشون بوده .اونا هیچ وقت این رو نمی فهمن... 

این آدمها هم هیچ وقت نمیان بابت اینکه اون پرنده ها به خاطر این رحم و لطف ازشون تشکر و قدردانی نکردن و سجده شکر به جا نیاوردن  ، روی آتیش کبابشون کنن و یا دونه دونه پرهاشون رو بکنن که هی خیره سرها !  چشمتون رو بگیره ندیدید این همه محبت رو .....

چون می دونن اونا نمی تونن هیچ وقت این رو بفهمن ...


اندر حکایتهای مشتری مداری 2

-می گه این بسته های بیست تایی باطریهای پاناسونیک قیمتش چنده؟ 

-جواب میده این قدر دلار

-می گه این که قیمت پشتشه ، شما زدید نصف قیمت 

-برمی گرده و میبینه که ای دل غافل از حراجِ تموم شده ،یکی از تابلوهای قیمتهای حراج از دستشون در رفته و مونده رو دیوار، بغل باطریها .میگه این مال روزای حراج بود که دیروز تموم شد.

-میگه خوب چرا شما تابلوهاتون رو درست درمون جمع نمی کنید که مشتریهارو گیج نکنه ،الان میشه (خدارو شکر این یکی اقلا می پرسه ) با همون نصف قیمت بخرم یا برم جای دیگه خرید کنم؟ که قبل گرفتن جواب از فروشنده دوستش جوابش رو می ده که چرا نمیشه اینا همیشه با تابلوهاشون آدم رو گیج می کنن و ......

فروشنده هم به طور موازی می گه چرا نمیشه ؟؟؟ و سوپروایزر رو صدا می کنه برای تغییر قیمت و اون کاغذ باقی مونده رو هم از رو دیوار میکنه .... 

  

اندر حکایتهای مشتری مداری !!!


یک سال و یک هفته پیش یه در باز کن خریدن 

اومدن که این دیگه خوب کار نمیکنه  می گم چشه ؟می گن زاویه این دو تا چرخها به هم خورده 

می گم خوب اگه دوست دارید برید بگردید یکی دیگه بردارید جای این 

می رن می گردن ،پیدا نمی کنن و میان می گن پیدا نکردیم لنگه اش رو 

می گم می خواید پولتون رو پس بگیرید ؟!!!

می گن آره و من هم کسی رو صدا می کنم که این کارو انجام بده براشون 

اون یه نفر هم میاد و می گه بذار برم بگردم براتون شاید من پیدا کردم ، می ره و پیدا می کنه

بعد میاد که کارای کاغذ بازی ماجرا رو انجام بده با خوشحالی بهشون می گه اوه این الان تو حراجه پس باید این قدر هم بهتون بر گردونم !!!!

و به این ترتیب این دو عدد مشتری با یک در بازکن کهنه وارد شدن و با یک عدد در بازکن نو و مقداری پول و لبخندی بر لب خارج !!!!  

اتفاقات کوچیک ولی دلچسب

یه چیزایی هست که باید بهشون دقت کرد و قدر دونست 

من شایددارم  یه کم کوتاهی  می کنم تو این زمینه ،تو لذت بردن از اتفاقات به ظاهر بی اهمیت ولی در اصل با ارزش 

دیروز سر کار یهو دیدم یه چهرۀ آشنا جلوم ایستاده با یه لبخند پت و پهن .بعد دیدم یکی از خانومهایی بود که روزهای چهارشنبه صبح، تو سنت جان با هم کار می کردیم .

همون خانومی که اون روزی که گفتم کار پیدا کردم با یه خوشحالی که حتی متعجبم کرد بغلم کرد و حرف اون دو نفر دیگه ای که داشتن حرف می زدن رو با کلی ذوق قطع کرد تا خبر کار پیدا کردن من رو بهشون بده و تا نیم ساعت بعد همه می دونستن خبر کار پیدا کردن من رو ( یادمه شنیدن صحبتهاشون در مورد خودم و این خوشحالیشون چقدر چسبید به دلم اون روزی)

دیروز می گفت من اینجا خرید نداشتم فقط این اطراف بودم گفتم بیام ببینمت ،می گفت خیلی خوشحالم برات که مشغول شدی و....

برخورد با یه همچین آدمی که هفته ای یکبار تو یه خیریه میدیدیش و فقط تا ظهری شاید سه ،چهار جمله بینتون رد و بدل میشد ولی از دیدن یه تغییر مثبت تو زندگی تو اینقدر خوشحال میشه و خوشحالیش رو باهات به اشتراک میذاره ،اتفاق قشنگیه ...