حس های گم شده !!


باز یاد نوشته های از دست رفته افتادم  و اینکه چقدر بد که هیچ بک آپی ازشون نگرفتم. تمام حس و حالهای روزهای آماده شدن که نوشتمشان برای مرور در بعدها نیست شدن .آنقدر هم که آن روزها روی دور تند بودم حتی حس ها و احوالات خودم خوب یادم نمی آید ،کاش بودن نوشته ها :(


ماشین بستنی فروشی !


هر جمعه حول و حوش ساعت پنجِ عصر آهنگ زنان سربالایی کوچه رو میپیچه و میاد یک خونه بالاتر چند دقیقه ای صبر می کنه و من هم بدو میرم پشت پنجره میایستم و تو همون چند دقیقه با نگاه کردن نقاشیهای روی ماشین ، دختر بچه چهار پنج ساله ای میشم که دم دمای ساعت پنج میدوید پشت پنجره آشپزخونه مینشست و منتظر می موند بستنی فروش محل بیاد و رد بشه و وقتی اجازه نداشت از اون بستنی های کثیف بخره منتظر سهمش از بستنی های تمیز تو یخچالِ خونشون که مامانش درست کرده بودمی موند .

کاشکی برم بهش بگم اینجا بیشتر بمون و بذار منم بیشتر پشت اون پنجره رو به کوچۀ پنج سالگی بمونم و   بستنی یخی خونگی و خاطره هارو سر صبر مزه مزه کنم ....

20


این جا وقتی بخوان بهت کمک کنن یا بهتره بگم اگه بتونن بهت کمک کنن خیلی راحت و بی مقدمه این کار رو انجام می دن.از قر و اطوار اضافی خبری نیست یا اینکه منتظر بمونن تا مراتب ارادت شما بهشون ثابت بشه یا  ببینن که آیا یه رابطه ازاین سطحی امروزیا که  در ظاهر خیلی قربونت برم ،فدات شم داره ولی توش هیچ خبری نیست، باهاشون برقرار می کنی یا نه.تکلیفت رو روشن می کنن، از القای حس لطف کردن هم خبری نیست.ساده ،راحت، بی اطوار اگه بتونن کمک می کنن و در جواب تشکرت هم می گن من کمک می کنم تا وقتی احتیاج داشتم بهم کمک کنن

تو میت آپی که چند هفته پیش برای زبان رفته بودم توی معرفی اولش گفتم که رشته ام چیه و هنوز کار پیدا نکردم و.... یعنی صرف معرفی شرایطم رو گفتم .آخر جلسه الکسی (خانومی که جلسه رو گذاشته بود) صدام کرد و یه کارت بهم داد با ایمیل یه نفر و بهم گفت این آقا دوست منه و می دونم که دوستای زیادی داره و دوست داره به هر کی می تونه کمک کنه ،آژانس کاریابی نیست ، فقط  یه دوسته...اینهارو گفت و کارت رو بهم داد و من با اون شخص مکاتبه کردم و اون هم یه قرار گذاشت که ببینمش  البته دو تایی با ...

یکشنبه پیش تو بعد از ظهر روز تعطیلشون رفتیم خونه شون.خونه ای که متاسفانه با توجه به اینکه هنوز نمی تونم صد در صد نتیجه گیری از روی ظاهر آدمها رو کنار بزارم ،اولش کلی زد تو ذوقم. خونه در هم برهم و نامرتب ، ( اینجا خیلی خونه ها این حس رو می ده به آدم، بس که خیلیهاشون به داخل خونه کاری ندارن و زندگیشون اغلب بیرون خونه می گذره) گرم ! و تاریک با وسایلی که همه جا  ریخته بود و یه حیوون خونگی  سیاه توی یک باکس بزرگ اون وسط که بالاخره هم نفهمیدم چی بود ! 

یه خانوم آقای  خوش برخورد ولی با نگاههای خیلی بیش از اندازۀ متداولِ اینجا کنجکاو (البته فقط از سمت خانوم ) با تفاوت سنیی که اول فکر کردم دختر و پدر هستن و بعد معلوم شد زن و شوهرن، اومدن استقبالمون.

خلاصه شروع کردیم از خودمون گفتن و بعد هم اونها شروع کردن به گفتن در مورد خودشون و اینکه چقدر براشون مهمه که بتونن به هرکسی توی دور و برشون کمک کنن و زندگی رو براشون راحت تر کنن و کلی از این دست مطالب . من هم در تلاش بودم برای فرار از فانتزیای مسخره ای که بر اثر عجیب و متفاوت بودن فضا  اومده بود سراغم و  همین طورتمرکز برای فهمیدن صحبتها و حرص نخوردن از تکه کلامی که در پایان هر جمله ای تکرار میشد و به طرز آزاردهنده ای رفته بود رو مغزم . در آخر هم که کلی از ایدئولوژیهاشون گفتن و اینها، اضافه کردن که ما همه این چیزها و این راه و روش رو از فرهنگ شما و از بزرگان شما مثل مولوی  یاد گرفتیم !!

واینجا بود که مشخص شد این بی تفاوتی به ظاهر و وضع و خونه و زندگی از کدام نگرش سرچشمه می گیره ،عرفان شرقی .

و بعدتر هم مشخص شد که اون آقا چه تخصص بالایی در آی تی داره و ....

خلاصه دو ساعت حرف زدیم و بیشتر شنونده بودیم و راهنماییهای خوبی گرفتیم و بعد هم آخر شب نامه تشکر و ابراز خوشحالی از دیدن ما برامون فرستادن که من تازه یادم افتاد من باید این کار رو می کردم و حالا هم منتظرن که دوباره قرار بذاریم باهاشون و نتیجه کارهامونو براشون بگیم و....

برام جالب بود این میل به کمک و این نگاه و اینکه این جا به هیچ عنوان از روی ظاهر افراد نمیشه هیچ حدسی در موردشون زد چون کدها کاملا با هر آنچه که ما می دانیم متفاوتن...

اون حکایتی رو هم تعریف کردکه یک بار یک نفر می خواسته خدارو ببینه و خدا بهش وعده میده که فردا به خونت میام و طرف کلی خودش رو آماده می کنه و بعد در اون بین پیرمردی میاد در خونش رو میزنه و اون مانع ورودش میشه و میگه من منتظر مهمون مهمی هستم و.... بعد از خدا خبری نمیشه و فردا وقتی میره سراغ خدا که پس چرا نیومدی خدا هم بهش می گه من دیروز اومدم و لی تو راهم ندادی ....

خلاصه دیدن این تیپ آدم، با عشقِ مولوی و شمس تبریزی و حافظ و سعدی در خانه عجیبی در مر کز تجاری شهر اوکلند در یکی از ساختمانهای آیکونیک با نمای غربی تجربه جالب ،عجیب و خوبی بود ...

 

 

19


آدم وقتی تو یک محیط با فرهنگ جدید و متفاوت زندگی می کنه، بی شک، کم یا زیاد از اون فرهنگ تاثیر می گیره ،اونایی که حواسشون جَمعه و فکر و مقایسه می کنن، یه سری از عادتها و رفتارها شون که شاید زیاد جالب نیست و یا نادرسته را کنار می ذارن و عوض می کنن و  از فرهنگ جدید هم چیزای خوبش رو یاد می گیرن .

اما به نظر میاد بعضی از هموطن های عزیز فقط اون بخش از فرهنگ جدید رو که به هر حال نفعی داره  یا به هر دلیل براشون ایجاد علاقه مندی می کنه  سریع یاد می گیرن و بی خیال اون قسمتهایی می شن که شاید یه کم انجامشون  سختی داره و از اون طرف هم نفع خاصی نمیرسونه...

اول چیزی هم که سریع کنار گذاشته میشه  تعارف ایرانیه و البته اغلب از سمت خودشون. یعنی بی تعارف بودن ، از سمت طرف مقابل  زیاد پذیرفته نیست.بعد نکته اینه که ما یه چیزی میشنویم که این وریا تعارف ندارن و می خوایم مثل اونها رفتار کنیم ولی خوب چون این یه رفتار ریشه داریه تو فرهنگمون(که اتفاقا تا حد و حدودی و اندازه ای  هم چیز قشنگیه  و یک جور نشونه ادب و احترامه تو بعضی موارد) نتیجه حذف گزینشیش میشه  یک رفتار زمخت و ناخوشایند که باور کردن و قبول کردنش سخته.

اینه که گاهی آدم تو برخورد با هم وطنها با دیدن رفتارهای کاملا متفاوت که مسلما نه این طرفیه نه اون طرفی می مونه معطل که چکار کنه ....

  


18


دو روزه که هوا عالی شده ،محشر! 

فکر نمی کردم  یه روزی  به هوای آفتابی بگم هوای محشر.

دیروز رو دوست داشتم ،خیلی زیاد.برای یه دوره یک روزه کمکهای اولیه رفتم. از ساعت هشت تا پنج بعد از ظهر.مدتها بود دوره ای به اینمفیدی  نرفته بودم ،همه چی سر جای خود و درست و درمون.

همه به جز ما و یک نفر دیگه اهل همین جا بودن و سن و سالها زیاد و چند تایی هم شیطون 

اینکه اینقدر راحت بودم  خوب بود، اینکه اینقدر مسلط بودم تو سوال پرسیدن بین اون همه آدم محلی ،اینکه نفهمیدن دو تا جمله سر صبح باز مثل قبل بهمم نریخت و بعدِ اون بالای هشتادو پنج در صد صحبتهای مربیو فهمیدم هم خوب بود.

کلا بودن بین این همه آدم متفاوت خوبه و خوب بود  این قدر راحت پذیرفته شدن بین این آدمها ، این همه عدم انتقال کوچک ترین حس غریبه بودن خوبه و خوب بود...


مدرک دوره هم تا چند روز دیگه میاد و تا دو سال هم اعتبار داره