15


خوب !امروز هم به خوبی و خوشی برای دومین بار پیاپی تیم راگبی نیوزیلند قهرمان جهان شد و مهمتر اینکه تیم استرالیا رو شکست داد تو این فینال! لجم میگیره موقعی که نیوزیلند به استرالیا می بازه !!! 

خلاصه امروز پنج صبح تو گوشه کنار شهر و توی بارها کلی آدم جمع شده بودن برای تماشای بازی و خوشبختانه زود بیدارشدنی بود که می ارزید وگرنه من به جای همه اونهایی که کله سحر بیدار شده بودن کلی حرص می خوردم .زور داره دیگه بازی داره پنج عصر برگزار میشه تو انگلیس این بندگان خدا باید پنج صبح پاشن برای دیدن بازی. این چه جای قرار گرفتن در کره زمینه آخه  :)

تو کاهای دوست داشتنی


یکی از لذت بخش ترین صحنه هایی که این روزا می دیدم تکاپوی توکاهای ماده بود برای لونه درست کردن ، چند روز پیش رسیده بودن به کندن چمن، فکر کنم داشتن خونه رو موکت می کردن! حالا  دیگه  انگاری کاراشون تموم شده. چند روزیه که دیگه نمیبینمشون ،احتمالا لونه شون آماده شده و تخم گذاشتن ،خونه شون  لابه لای شاخه های انبوه درخت حیاط بچه های بالاست که یه مقداری از شاخه هاش اومده تو حیاط ما...

تو کل پروسه هم پرنده های نر دست به سیاه و سفید نزدن !!!! 

14

تغییر فاز ناگهانی یعنی اینکه ظهری دعوت بشی به منزل دوستان ایرانی و کله پاچه بخوری و هایده گوش بدی بعد از اونجا شال و کلاه کنی بری تو جمع هفت هشت نفر کیوی شش سیلندر کمک کنی برای سور و سات کریسمس و جینگل برد گوش بدی .

جفتش هم  خیلی چسبید.

فروشگاه رو می خواستن به حال و هوای کریسمس در بیارن که ما هم قول کمک داده بودیم و اینه که بعد از بسته شدن فروشگاه رفتیم و حال و هوای مورد نظر رو به اتفاق آوردیم تو فروشگاه...


13


مهاجرت یه حسن و عیب هم زمانی که داره اینه که خودِ خود واقعی تو  رو ،تمام داشته ها و نداشته هات رو، تمام کارهایی که باید می کردی و نکردی و همه اون چیزی رو که نباید انجام میدادی و انجام دادی رو،  بیرحمانه ،بی هیچ رودربایستی می کوبونه تو صورتت

یه سری واقعیتهایی  در مورد خودت کشف می کنی که نمی دونستی ،میفهمی یه چیزایی که فکر می کردی دوست داری رو واقعا دوست نداری ،سلایقت رو بهتر می فهمی ،یه ابعاد جدیدی از وجودت برات روشن میشه که ازشون بی خبر بودی یا در مورد وجود یا نبودنشون مطمئن نبودی 

و همه اینها هم وحشتناکه و هم خوب ... 

12

به طرز آبرو برنده ایی حوصله بچه ندارم ،جوری که باید به خودم یادآوری کنم بی توجهی به یه بچه چند ماهه که کانون توجه همه اس یه کم شاید عجیب باشه اینه که تو مواجهه با چنین موردی کلی انرژی میذارم یه کم اخی ،نازی ،الهی بگم که خیلی ضایع نباشه ولی حقیقتش اینه که علا قه ام به بچه کوچیک دیگه به صفر رسیده ،صدای گریه اش که رو مخمه ناجوور.یادمه تو یه مهمونی این اواخر یه پسر بچه چند ماهه که واقعا خوردنی و بامزه هم بود بین دخترای تازه ازدواج کرده و در تب و تاب مادری دست به دست میشد اون وسط هم یکیشون فکر کرد دل منم داره ضعف میره برای بغل کردن بچه و تو رودربایستی موندم که پیشنهاد در اغوش کشیدنشو !!! نمیدم ،اینه که اومد و این پسرو که واقعا مثل قند شیرین بود داد بغلم ،یک دقیقه ماکزیمم زمانی بود که تونستم تو بغلم بگیرمش ،امروز اون یه دقیقه رو هم نتونستم پیشنهاد بدم  برای یه فسقلی دیگه!!!!