این نیز کی بگذرد؟

دوشنبه صبح، شروع هفته آموزشی به صورت آنلاین، نزدیک شدنِ  تاریخهای تحویل پروژه ها و بی حوصلگی مبسوووط 

به مزخرفاتی مثل هیچ وقت برای یادگیری دیر نیست دیگر اعتقادی ندارم.

سن یادگیری معلوم است،هر چیز پایه و نویی را باید در زمانی که جسم و روح هر دو تازه و سرحال هستند یاد گرفت و آن هیچ وقت دیر نیست ها را گذاشت به قول این وری ها برای  پالیش زدن و به روز کردن آموخته های قبلی و یا رفتن به سراغ مطالبی که با روح و روان جور است و مهم تر از آن فقط و فقط برای دل انجام میشود، بدون اجبار به تحویلِ تکلیفی در زمانِ مقرری.

منی که باید الان فرزند یا فرزندان دبیرستانی یا راهنمایی یا ابتداییم ( سیستم های جدید آموزشی در ذهن من جا ندارد) را نصیحت  و تشویق به درس خواندن کنم - که البته اگر مادر بودم این آخرین کاری بود که می کردم- بایدبه جایش  به خودم توپ و تشر بزنم که بابا  بمیری بمونی این چیزیست که باید انجام بدهی ، بنشین درسَت را بخوان ،این قدر به این سایت و آن سایت نرو دنبال مستندهایی که دلت می رود روزی با فارغ بال و بدون احساس گناه نگاهشان کنی، اینقدر دستور آشپزی چینی و تای و هر خراب شده ای را سرچ نکن،  اینقدر گلدانهایت را جا به جا نکن ، اینقدر کابینت ها را مرتب نکن  اینقدر نرو دنبال ویدئوهای آموزشی سایه زدن چشم و اضافه کردنشان به واچینگ لیستت که بلکه یک روز  نگاهشان کنی و در سن 44 سالگی بالاخره به این هدفت که یاد بگیری چه طور می شود سایه زد، برسی ( بلی یاد گرفتن سایه زدن چشم از اهداف سال 2020 من است !!! که بعید می دانم امسال هم محققش کنم )...

آقا من میمیرم برای این رشته ای که انتخاب کرده ام،شما من را رها کن با همین چیزهایی که تا اینجا یاد گرفته ام صبح تا شب خودم مقاله می خوانم و کتاب؛ ولی بیا و بگو مقاله بخوان و کتاب و در فلان تاریخ این قدر هزار کلمه از هر چه یادگرفتی برای ما هم بگو ، اینجاست که دوباره بی حوصلگی ،جفتک پراکنی و هزار مانع و رادع سبز می شوند که دیگر ادامه ندهم ... 

خلاصه کلام اینکه من نمی خواهم درس بخوانم، وتلخی  این اجبار بدترین حس این روزهایم است...


پی نوشت : این غر زدن نوشتاری و خوردن یک کیت کت با لاتۀ  دارچینی، انگاری آن بی حوصلگی را کمی برده ،بروم ببینم باید چکار کرد برای پروژه های در راه 

همه ما به آن خفاش باختیم

امروز بیست و سوم مارچ، نیوزیلند از Level دو به Level سه وارد شد و ظرف چهل و هشت ساعت آینده level چهار شروع میشود. 

از مدتی بعد از پیدا شدن مواردی از مبتلایان به ویروس کرونا، شرایط و محدودیتها طبقه بندی شدند و با تند شدن شیب افزایش تعداد مبتلایان، رفتن از مرحله های پایینی به مرحله بالاتر سریع تر شد.

در مرحله چهار که در چهل و هشت ساعت آینده اجرایی میشود، تمام فروشگاهها (به غیر از سوپر مارکتهاکه آنها هم ساعت کاریشان کم شده) ،مراکز خرید، باشگاههای ورزشی،مدارس،رستورانها و کافه ها باید بسته بشوند.کارکنان شرکتها هم باید از خانه کار بکنند.

مراسم هم که از چند وقت قبل تعطیل شده اند مثل عروسیها و حتی مراسم یکشنبه کلیساها

خلاصه اینکه غیر از پلیس ،پرسنل بیمارستانها ، داروخانه ها ،آتشنشانی،  بقیه باید در خانه بمانند و انگشت به دهان بمانند از این بلایی که خیلی سریع دامن همه دنیا را گرفت 



تا چه پیش آید

هفته بعد کلاسها تعلیق شد تا استادها و بقیه کارکنان دانشگاه فرصت پیدا کنند برای جفت و جور کردن زیرساختهای درس خواندنِ آنلاین

ظاهرا در حال حاضر این اتفاق داره برای 2000 دانشجوی عمدتا چینی انجام میشه ولی بردن کل دانشگاه روی این پلت فرم کار بیشتری میبره 

صبح یک ایمیل گرفتم که در مورد دسترسی به امکاناتم برای دوره آنلاین می پرسید اینکه آیا لپ تاپ شخصی دارم ،آیا اینترنت نامحدود دارم آیا محیط آرام و مناسب برای درس خواندن دارم و....

دل آدم گرم میشه به این جور برنامه ریزیها ،گرچه منتقدان زیادی هستند که میگن دولت دیر اقدام کرده ...

  اتوبوسرانی  و بانکها هم ایمیل فرستادند و چند و چون برنامه هاشان را برای این مدت اعلام کردند

مرزهای هوایی هم که دو سه روزیست بسته شده ،مرز زمینی هم که نداریم با هیچ کجای دنیا بحمدلله

و حالا ماییم و تجربۀ این نمونه از بحران که در لیست بلند بالایمان نبود و اضافه شد؛ تا چه پیش آید...

سال نو مبارک


خوب شاید آمدن سال جدید بهانه قشنگی باشه که دوباره نوشتنم را شروع کنم.

الان که داشتم بعد از سه ساعت  دوباره شروع می کردم به درس خواندن ،دلم پر کشید برای ایران بودن برای حس کردنِ حال و هوای این دقایق در جای درستش 

اینجا جای درستِ عید نیست 

هوا دارد سرد میشود ،بوی پاییز می اید ،درسها هم داردسنگین تر میشود ،هیچ برنامه آنلاین ماهواره ای هم نیست برای در حال و هوای  تحویل سال قرار گرفتن.

این است که آمدم نشستم پشت لپ تاپ.حدود یک ساعت مانده به سال تحویل یا شاید یک کم بیشتر ، نمی دانم.

آمدم که درس 740 را ادامه بدهم تا بلکه آخر امشب به کلاس برسم و فردا هم بروم سراغ 746.

این سه ساعت درس نخواندن هم گذشت به ناهار خوردن ، چیدن سفره هفت سین و زنگ زدن به چند فامیل  و تعدادی دوست

(از پشت صحنه خبر دادند انگار ایران اینترنشنال را می شود گرفت )

از دانشگاه هم ایمیل امد که کلاسهای هفته بعد را تعطیل کرده اند حالا باید ایمیل را کامل بخوانم تا ببینم دقیقا برنامه چیست.

خلاصه اینکه دلم پیش عزیزانم هست که الان کنار سفره هفت سین هستند در جایی که بهار می رسد.

الهی سال نو پر باشد از شادی پر باشد از قشنگی پر باشد از آرامش


آدمها چرا اینطور شده اند ؟

عجیب غریب، خودخواه

سبک سر، قاطی

ارتباط با آدمها سخت شده 

پیچیده شده اند، مثل کلافی که پیچیدگی اش حسنش نیست، بخواهی سراغش بروی خسته ات می کند باز کردن گره های در هم تنیده اش 

چرا بعضی فکر می کنند محور زمین و زمانند ،طلبکار از همه،چشم بسته به تمام نواقص و گره های روحیشان 

باید چشم گرداند دنیا و آدمها و روابط خوب را دید،باید یاد گرفت

 باید خود را نقد کرد، باید به جز خود به چیزهای دیگر ،موجودات دیگر ،آدمهای دیگر فکر کرد،بها داد 

می ترسم از آینده ،از زمانی که نوبت به بچه های  این آدمهای خودخواه، کوته فکر و خود شاخ پندار برسد

می ترسم ...