دوشنبه ها عصر


معمولا هر کاری می کنم  (کوچک یا بزرگ) بعدش پشیمون می شم. علتش هم اینه که در موردش خیلی فکر می کنم و تا مدتها دست از ارزیابی کردنش بر نمی دارم  و خوب وقتی پرونده یه چیزی رو تو ذهنت نبندی هر بار که بهش فکر می کنی یه نکته تازه در موردش کشف می کنی یا به یک راه حل متفاوت می رسی.

حالا اینارو نوشتم که بگم منِ پشیمون از اغلب تصمیمها ، هر دوشنبه عصر کلی قربون صدقه خودم می رم که چه کار خوبی کردی که روزهای کاریت رو کردی چهار روز. یعنی اون در آمد یک روز که هیچ در آمد یک هفته هم نمی ارزه به این شادمانیِ رهاییِ موقتِ دوشنبه ها عصر 


* محیط کار هیچ مشکلی نداره و آدمها هم یا خوبن یا خنثی ،هیچ استرس و دغدغه ای هم نیست ،فقط بودن در جایی که ربطی به تو نداره تحملش در اغلب اوقات خیلی سخته هر چند که پر باشه از تجربه های تازه و با مزه ،هر چند که بودن تو اون شرایط لازم باشه ولی این حرفها اغلب تو گوش روحت نمی ره ....

همین طوری از اینجا 3

من نمی تونم بفهمم چطوری و اصلا چرا با ناهار باید کافی خورد ؟ !!!!

غذات مثلا لازانیا باشه بعد در فاصله گرم شدنش ،برا خودت یه لیوان پر کنی از کافی و شیر و شکر که با اون لازانیاهه بخوری.

یکی به این جماعت بگه با غذا آب می خورن ،کوکا می خورن ،پپسی می خورن ....کافی جور نیست به خدا با ناهار !!!!

حالا هر چی از این کارشون خوشم نمیاد ولی با قاشق کیک خوردنشون رو دوست دارم و یا با کارد و چنگال خوردن  چیزی رو که ما بهش می گیم سبزی خوردن و اینجا می گن سالاد !!

همین طوری از اینجا 2

همون پسر عزیزی که اون دفعه براش سوال پیش اومده بود که آیا من نیوزیلندی هستم یانه ، عشقش اینه که در زمینه ندانسته های زبان به من کمک کنه ،هر بار که ( دو سه باری )  ازش چیزی می پرسم با ذوق می گه می خوای یاد بگیری ؟ ( پس نه ! آخه چه دلیل دیگه ای می تونه داشته باشه پرسیدن ؟ ) و من هم می گم آره و بعد کلی از این مساله خوشحال میشه !!!

اون روزی تلفنی با یکی صحبت کرده بودم و قرار شد یه فرمی رو پر کنم و یکی از مواردی که باید می نوشتم اسم طرف بود و اسمش هم از قضا اسم بسیار ساده جیمز بود ولی فقط برای اطمینان نوشته رو بهش نشون دادم و گفتم این املای جیمز درسته ؟ گفت می خوای یاد بگیری ؟ !!! گفتم نه !  فقط می خوام اسم مردم رو درست بنویسم 

گفت پس شما تو اسماتون جیمز ندارین 

گفتم ( البته تو دلم ) آره پسر گلم فقط این یکی اسم رو نداریم ما !


* املای صحیح اسمها و حتی درست شنیدنشون هم حکایتی هست واسه خودش (درست تلفط کردنش  پیشکش) من خودم به شخصه تو کتابها به اسمها و املاهاشون زیاد دقت نمی کردم. بگذریم که نابغه های کتب درسی  تو کتابهای  زبان  به جای استفاده از اسمهای متداول در کشورهای  انگلیسی زبان ،مطالب رو در مورد خانواده آقای امینی !!! می نوشتن.

خلاصه اسمهایی که همشون فلیپ و دیوید ومگان و رز و پل و....نیستن گاهی صدا کردنِ درستِ طرف رو هم سخت می کنه ،البته که عادت دارن که اسمهاشون چپ و چول تلفظ بشه ( همون طوری که ما عادت می کنیم) ولی کلا آشنایی با اسامی کشور مقصد هم چیز بدی نیست. 

من هنوز نمی تونم بعد سه ماه یه اسمی مثل Alison یا Condice رو درست و مثل خودشون بگم... اصلا اونطوری که نوشته می شن خونده نمی شن اصلاااا


همین طوری از اینجا 1

از کشورهای دیگه خبر ندارم ، ولی  اینجا هنوز دادن کارت تبریک بابه و هنوز صندوق های پستی  با رونق 

و این چقدر خوبه ، چقدر قشنگه 

میرزا قاسمی ورژن ؟؟؟

روز یکشنبه که داشتم برای ناهار می رفتم دیدم یه بوی غذای شمالی پیچیده تو راهرو که ویرونم کرد. مونده بودم کی آخه می تونه تو نیوزیلند ترش تره یا میرزا قاسمی درست کرده باشه که این جوری بوی سیرش با روح و روان آدم بازی کنه .هر چی هم که به سالن غذا خوری نزدیک تر می شدم بو شدید تر می شد. وقتی رسیدم دیدم وسط میز رو یه تخته چوبی بزرگ دو تا قابلمه بزرگه که روش هم یه پارچه انداختن که اون میرزا قاسمیِ احتمالی از دهن نیفته !!! 

خلاصه رفتم در قابلمه اول رو باز کردم دیدم به به ! یه قابلمه پر از برنج شفته اس ، داشتم می رفتم برا ترش تره یا میرزا قاسمی که دیدم رو یه کاغذ نوشتن این غذاهارو مامان جاستین پخته و آورده ،خیلی خوشمزه اس ، حتما بخورید.

قابلمه دوم هم خورش مرغ و کاری بود که سیر فراوون و گوجه اش این شباهت خانمان سوز رو ایجاد کرده بود.

خلاصه درسته که سرمنشا این عطر دلپذیر غذا ی شمالی نبود ولی یه خورشی بود دست پخت کدبانویی از آسیای جنوب شرقی که بسیار خوشمزه و لذیذ بود و کلی هم چسبید 

دست مامان جاستین هم درد نکنه  


اینجا بچه ها تو تولدشون یا مناسبتهای دیگه معمولا خودشون شیرینی درست می کنن و میزارن تو سالن غذا خوری که هر کی تو زمان استراحتش بخوره ،حالا اون روز هم تولد جاستین بود ،پسری هفده ساله با لهجه کیوی و ظاهر آسیایی .مامانش هم به جای شیرینی این مدل پذیرایی کرد از دوستان پسرش که برای این جماعت خیلی جالب و جدید بود.از دست پخت مامانش که تعریف کردم حسابی ذوق کرد و هی می پرسید واقعا خوشت اومد جواب مثبت رو که شنید گفت حالا یه غذایی هست می گم اون رو هم درست کنه و بیاره و شروع کرد مفصل مواد موجود در اون غذای قول داده شده رو شرح داد.احتمالا اونم یه چیزی باشه با بوی باقالی قاتق این بار...