اینجوری هم مدل خوبیه


روزهای کاری همسر خیلی ثابت نیست و خوبی این قضیه اینه که مثلا روزهای شنبه و یکشنبه عصر که داشت کم کم برام به عنوان روزهای تعطیل جا میفتاد و عصرهای یکشنبه داشت دلگیر میشد ، از دچار شدن به همچین سرنوشتی نجات پیدا کردن و شدن روزهای عادی مثل روزهای دیگه ، و یا یه روزی مثل امروز موقع شستن ظرفهای ناهار وقتی از پنجره بچه هایی که از مدرسه برمی گردن رو میبینم فکر می کنم وا اینا چرا روز تعطیلی هم رفتن مدرسه !!!

خلاصه با این روال روزهای تعطیل برای ما می چرخند و ذهن هم درگیر یکنواختی و بعدش هم دلگیری نمیشه. تا میاد به خودش بیاد و روزهارو ست کنه و بساط غم و دلگیری عصر روز تعطیل رو پهن ،یه تغییر و خلاص... 

خوبه !  اینجوری هم مدل خوبیه ...


گزارش وضع هوا !

دو هفته یا شایدم نهایتا بیست روز پیش بود که بساط لحاف رو جمع کردیم و به ملحفه ای بسنده .

داشتیم حس شبهای تابستون و لای پنجرۀ باز و لذت از نسیم خنک نیمه شبها رو تجربه می کردیم که این حس و حال بیشتر از دو سه شب دوام نیاورد ...

 اول پنجره بسته شد و الان هم پنج شش شبه که ملحفه جای خودش رو دوباره به پتوی سبکی داده  

این طوری پیش بره تا چند روز دیگه لحاف رو باید برگردونیم سر جاش

آره اینطوریه شبهای تابستون تو مدار سی و هفت درجه جنوبی  :) 

حلقه ازدواج


این رو بارها گفتم که با مهاجرت یک بار تمام داشته ها ،علایق ،دلبستگیها ،عزیزانت رو می ذاری پشت سرت و از کلی وسیله و دار و ندارو زار و زندگیت برای همیشه دل می کنی و این ماجرا حسابی پوستت رو کلفت می کنه 

اینه که  یک اتفاق که اصلا خوشایند نیست و اگه قبل این جریان برات اتفاق میفتاد روحتو از ناراحتی شرحه شرحه می کردی و چند روز غصه می خوردی حالا با یک فدای سرت تموم میشه 

امروز حلقه ه... گم شد بعد از بیرون اومدن از رخت کن دیدم چهره اش تو همه پرسیدم چی شده انگشت خالیش رو نشون داد.انگشتی  که دوازده سال تموم حتی یک روز هم بدون حلقه اش نبود. تنها چیزی که گفتم ( که تنها حسم هم بود ) این بود که فدای سرت...

انگاری قسمتش بوده در اعماق اقیانوس یه گوشه ای تا ابد برای خودش بمونه 

یک بار دیگه هم این حلقه گم شده بود. تو دوران نامزدی یادمه یه روز رفته بودیم گچسر. آخرهای شب بود که فهمیده بود حلقه تو دستش نیست و فرداش برگشته بود و تمام مسیر رو هر جا که ایستاده بودیم گشته بود و پیدا نکرده بودش. آخر سر نا امید رفته بود هتل گچسر (که اتفاقا توی تمام عکسهای اون جا حلقه هنوز دستش بود) نگهبان گفته بود دیروز یه خانوم یه انگشتر پیدا کرده و یه شماره گذاشته ،به خانوم زنگ زده بود و خانوم هم کلی سین جیم کرده بود و انگاری گفته بوده باید با نامزدت بیای و باید مطمئن بشم و از این حرفها . تازه اون موقع بود که به من گفت حلقه اش گم شده. یادمه رفتم تهران که سریع حلقه رو بگیریم و برگردم. اما تو راه تصادف کردیم و کلی معطلی کشیدیم و بعد چند ساعت تاخیر رفتیم برای گرفتن حلقه .یادمه یه خانوم مسن محجبه ای بود که پدرمون رو در آورد تا حلقه رو بهمون داد که البته واقعا حق داشت و می گفت می ترسم اون نگهبان به کسی گفته باشه یا کسی شنیده باشه و از این صحبتها ....

امروز اما کاری نمیشد کرد. انگاری اون حلقه قسمتش بود تو خاک و خلای گچسر گم نشه  ، دوازده سال رو با ما بیاد و بعد یک روز  تو آبهای آبی این سر دنیا بره زیر یک عالمه ماسه و برای همیشه قایم بشه 

فدای سرمون ....

ساحل تاکاپونا


امروز بعد یک سال زندگی در یک جزیره رفتیم دریا بالاخره 

البته آب و هوای این جا ، هم به خاطر خنک بودنش در بهار و تا نیمه های تابستون ، هم به خاطر بادهای فراوونش محدود می کنه روزهای قابل استفاده برای رفتن به ساحل رو. 

 خود کیوی ها اما عادت دارن و تقریبا شاید بازه زمانی قابل استفاده برای اونها دو تا سه ماه بیشتر از ما باشه. 

تجربه خوبیه با نیم ساعت ،چهل دقیقه فاصله از خونه بپری بری در آبهای امتداد یافته از اقیانوس آرام 

چسبید ،علی رغم بادی که سر و کله اش پیدا شد و هوارو یه کم خنک کرد ،چسبید و خوش گذشت.

برگشتنی هم راننده اتوبوس یه خانم نزدیک هفتاد سال بود ( اینجا سن بازنشستگی هفتاد ساله اگر اشتباه نکنم ) با شلوارک البته نه از اون کوتاه ها ،با هدفونی در گوش (نمیدونم مجازن هدفون تو گوششون باشه ،شایدم اشتباه دیدم و یا شایدم چیزی گوش نمی کرد ). بعد از این کلیپس فاجعه گنده ها که یه مدت تو ایران مد بود زده بود پشت موهاش و گوشش هم پنج یا شش عدد گوشواره داشت با یک عدد حلقه در بینی ،با همه این اوصاف  خیلی جدی و سنگین رنگین بود .

هیچی دیگه راننده ای به این قاعده برام جالب بود ،همین !



همین دوشنبه ای ...


امروز تنهایی شال و کلاه کردم و رفتم سمت یه منطقه ای ( North Head ) که زمانی محل استقرار نیروهای دفاعی اینجا بوده ، احتمالا برای دفاع از دشمن فرضی !!! آخه کی حال داره پاشه این همه راه بیاد اینجا بجنگه! حالا در هر صورت روی این تپه مشرف به دریاها کلی توپ و بند وبساط بوده که احتمالا یه بار هم شلیک نکردن ولی ایناش مهم نیست مهم دید خیلی خوشگلیه که از این جا به مرکز شهر و دور و بر داره یک نفر گفته بود امروز که سالگرد شهر اوکلنده تو این منطقه  ( و من دقیقا نمی دونم یعنی چی و حوصله گوگل کردن هم ندارم ) برنامه و جشن و سرور بر پاست ، البته صبح زود 

من که پایه صبح زودش نبودم ولی همین رو بهانه کردم و رفتم اون سمتی .کلی برای خودم گشتم و عکس گرفتم .خبری از مراسم خاص نبود ولی دریا پر بود از قایق سوارها و بالای تپه هم حسابی شلوغ بود .

بعد هم برگشتم مرکز شهر و یه سر و گوشی آب دادم ببینم مراسم دراین نقطه از شهر چی میگه !! و در این اوضاع و احوال هم خیلی حواسم به آفتاب ظل بالای سر نبود و در نهایت دو عدد بازو و یک عدد دور گردن جزغاله برام موند .ناهار هم رفتم یک عدد فوت کورت تماما آسیای جنوب شرقی و یه غذای اندونزیایی انتخاب کردم  اون هم از نوع اسپایسی و در نتیجه یک زبون و دهان جزغاله هم به اعضای فوق الذکر اضافه شد.

در کل بهم خوش گذشت و نقشه ای هم که Joan روز دوشنبه برام کشیده بود حسابی به کارم اومد و راحت و آسوده مسیرهارو پیدا کردم.

این عکس اول رو از تو وب برداشتم که این تپه رو (North Head ) از دور نشون میده ....


 


این عکس منظره مرکز شهره (CBD ) از  خلیج Torpedo Bay



زندگی اینجا این حسن رو داره که همزمان انگاری زندگی در پکن رو هم داری تجربه می کنی !!



این ها هم که نزدیک آب حکم همون کلاغهای خودمون رو دارن  





تمام اون ریز ریز سفیدهای اون پشت ،قایقن