یک ساله شدم ....


یک سال قبل حول و حوش همین موقعها که تو کشورم نیم ساعتی از ظهر گذشته بود من با چشمان پف کرده و تن خسته و خسته و خسته و روحیۀ در هم در ابتدای راهی بودم که امروز سیصد و شست و پنج روز از آن گذشت ،راهی که تا چند ساعت قبل از پا گذاشتن درونش متوجه تفاوت و بزرگیش نبودم و برام عین رفتن به  یک مسافرت داخلی بود، ولی با گریه های مادر و پدرم رنگ واقعیش رو اومد و با بلند شدن هواپیما از فرودگاه امام روی جدید و غریبش رو درست و درمون بهم نشون داد.

سفرم از تهران به اوکلند خلاصه شد در خوابیدن و گریه کردن.

 با بیست و چهار ساعت پرواز دور شدم از سرزمینم از همه آنچه دوست داشتم و به آن خو گرفته بودم و همه آنچه که ساخته بودم و رسیدم به سرزمینی دور و جدید و نا آشنا ... 

یک سال گذشت. یک سالی که اصلا اسون نبود ولی گذشت. علیرغم تصور روزها و ماههای اول که با خودم می گفتم مگه میشه این روزها بگذره و با خودم فکر می کردم یک سال اینجا حتما یکسال نیست و ده ساله ،ولی گذشت. یک سالش ولی  ده سال  نبود ، خیلی کمتر از یک سال بود حتی ، با هر حساب و کتابی باور نمی کنم این گذر زمان را .سریع گذشت ، بی نهایت سریع. 

هنوز این جارو خونه خودم نمی دونم ،هنوز این حس در من به وجود نیومده و نمیدونم کی ایجاد میشه ،مهم هم نیست کی و چه طورش ، حتما به موقعش اتفاق میفته.

یک بار یک نفر تعریف خوبی از حس ماههای اولش در اینجا کرد می گفت حس می کردم همه چیز مثل یک فیلم داره در برابر چشمهای من اجرا میشه ولی من توی فیلم نیستم و فقط تماشاچیم و جدا از چیزهایی که داره رو بروی چشمهام اتفاق میفته.وصف خیلی خوبیه به نظرم .من هنوز هم بیرون پرده نمایشم. ولی خوب نزدیک تر شدم به سِن ، خیلی نزدیک تر. نمیدونم کی قدم میذارم توی صحنه ولی می دونم که میذارم یعنی باید بذارم ولی برای دونستن زمانش و دیر و زود شدنش سعی می کنم اصراری نداشته باشم.

یک سال پیش این ساعتها توی آسمون بودم هنوز خیلی نزدیک تر به سرزمینم 

امشب اینجام ، در یک جزیره آروم و دور در اقیانوسهای دور و بزرگ ، با یک عالمه تجربه جدید در پشت سر و روزهایی که گرچه به هیچ عنوان طبق تصوراتم پیش نرفته اند ولی خوشحالم که زندگیشان کردم....

از خدا می خوام که کمک کنه سال جدید رو با چشم بازتر ، امید بیشتر ، روح ارام تر ، انگیزه بالاتر،اراده مصمم تر ،تردید کمتر شروع کنم و بگذرونم.

 کمکم کنه صبر داشته باشم و صبر و صبر و اراده و اعتماد به نفس و پا فشاری برای همۀ  آن چیزی که می خواهم و به خاطرش این سفر آغاز شد

کمکم کنه ببینم وقدر بدونم چیزهایی که می خواستم و بهشون رسیدم

کمکم کنه عادت نشن اون چیزایی که باید همیشه تازه بمونن و دیده بشن و به وجد بیارن و عادت بشن همه اون چیزهایی که برای رسیدن و داشتنشون تلاش کردم و زحمت کشیدم و وجودم رو زیر و رو کردم و حالا باید باشن و دم دست باشن و استفاده بشن ...