کتاب نخواندنهای این چند وقت...


از کارهای مورد علاقه ام که کاملا به روحم میچسبه و برام لذت بخشه کتاب خوندن و فیلم دیدنه 

ولی از موقعی که اومدم اینجا نمی دونم چرا  تمرکز ندارم برای کتاب خوندن، یعنی فکرم رو نمی تونم جمع کنم روی جملات، روی کلمات. چشم روی کلمه می مونه ولی ذهن میره برای خودش و هزار و یک جا می چرخه. اینه که از موقعی که اومدم چهار تا کتاب برداشتم چند صفحه ازشون خوندم  ولی بی فایده بوده و هیچی نفهمیدم و کتاب رو گذاشتم کنار. یه اشتباهی هم کردم و کتابهایی که آوردم همه مدلی هستند که در شرایط  آسوده خیالی نباشی باید انرژی بذاری برای تمرکز روشون. باید چند تا کتاب میاوردم که  به ذهن اجازه پریدن این طرف و اون طرف رو ندن و بکشنش تو عمق صفحات، مثل کتابهای دن براون 

حالا امشب می خوام یه کتاب جدیدو امتحان کنم شاید این یکی  بتونه بگیره پای ذهن رو و نگذاره که بپره ...  



همین طوری 11


دو سه ماهه که افتادم به جون پوست صورتم یعنی خوب قلوه کنش کردم جالبه تو عکسایی که میندازم به لطف نور اینجا یا هر چی، اثری از شاهکارهام نیست! اینه که خیلی ها هم که عکسامو میبینن می گن وای چه پوستت خوب شده 

من دائم دارم یه جای صورتمو می کنم و همسر گرامی هم تذکر میده نَکّن ! به بسته شدن دست هم تهدید شدم البته!

چند وقت پیش که بعد دیدن کامنت برادرم تو فیسبوکم زدم زیر گریه و ناخودآگاه رفتم برا صورتم !!همسر گرامی که سعی می کرد آرومم کنه  خیالمو از این بابت راحت کرد  اینطوری که می گفت تو تابناک!! (هنوز تابناک رو دنبال می کنه ) نوشته کمال گراها وقتی نمیتونن کارهارو اون طور که دوست دارن انجام بدن و شرایط باب میلشون نیست میفتن به جون سر و کله خودشون. راحتشون بذارین چون این آسیب بهتر از اون آسیب روحیه که اگه این کارهارو نکنن میبینن !!!

خوبی این خبر این بود که هم گریه من به قهقهه تبدیل شد هم دیگه بعد این فکر کنم هی تذکر نگیرم :)


از جنسی آشنا ...


قشنگی ،گرمی و ملاحت لبخند یک زن شرقی چیزی است متفاوت ،دلنشین و عمیق...

عمق نگاه و شیرینی لبخند اون بانوی ترک متفاوت بود از تمام لبخندهای شناور در فضا.

روح داشت ،قصه داشت ،نفوذ داشت...

 چشمها هم همراه لبها می خندید ،عمیق ،گرم ،شیرین،پر راز ... 


...


دوست دارم، بسیار هم دوست دارم ، این همه حرفی که در دل دارم بشود یک سری جملۀ قشنگ ،تاثیر گذار،آهنگین (دربهترین  حالت )

ولی نمیشود.

استعدادی می خواهد که ندارم و چقدر دوست داشتم که داشته باشم.


اینم جدیده !


چند روزیه ،شاید حدود یک هفته ،که دلم بهانه بچه داشتنو میگیره !!!

یه پسر چهارساله می خواد یا یک پسر در مقطع تحصیلی سوم راهنمایی !!! (به حساب کتاب الان میشه کلاس هشت انگاری !)

دله دیگه بهونه می گیره !!!

مسوولیت زاییدن و بزرگ کردن و تربیت کردنو و این جور چیزارو هم دوست نداره برعهده بگیره ضمنا "