من چه تلخم این روزها و چه اندازه قلبم غمگین و سنگین است....
به وقتِ تابستانِ سنۀ دو هزارو نوزده میلادی و بیست و چهار روز گذشته از سال نو
هوا خنک ،آسمان بارانی ،کمرِ گرما شکسته شده (حالا شاید هم موقت)
در حال خوردن ناهار و چشم دوختن به آسمان
و دیدن اولین شاهین در این حوالی !
پیش تر شاهینی ندیده بودم در این نزدیکی ، با دیدنش دلم رفت پیش خرگوشها و اردکهای بیشه پایین