همین چند وقت پیش

ایران که بودم سه تا کتاب خوندم ، سه تا کتاب پرآوازه !! ولی هیچ کدوم به اندازه شهرتشون دل من رو نبرد نه اینکه کتابهای بدی بودن ، نه ،سطح توقع من بنا به تعریف و تمجیدهای شنیده ازشون بالا رفته بود. 

کتاب ملت عشق نوشته الیف شفاک به ترجمه ارسلان فصیحی اولین کتاب بود ، از خوندنش پشیمون نشدم ولی به برادرم که می خواست بعد مامان و خواهرم و من بره تو صف خوندن گفتم نخوندی هم نخوندیش ، چیز خاصی رو از دست نمیدی ، داستان یک حدیث تکراریه که زنی اینقدر خودش رو وقف همسر و فرزندان کرده که  خودش رو از یاد برده و حضور یه آقای باشخصیت باعث میشه که دوباره عشق رو باور و تجربه کنه ، برای من ایجاد عشق بین این دو نفر با اون سرعت بنابه دلایلی قابل باور بود ولی از لحاظ داستانی قابل قبول نبود پیدا شدن چنین عشقی که یک زن تمام خانواده و...را بعد از سالها رها کنه و بره ور دل عشقش...

در هر حال از خوندن کتاب پشیمون نشدم ولی پیشنهادش هم نمی کنم و ایندفعه هم به تعاریف اغراق آمیز در مورد کتاب و فیلمی یه کوچولو با شک و تردید گوش می کنم .

 با تمام این حرفها این نظر شخصی من بود ،مثلا این کتاب حال خواهرم را دگرگون کرد و من نمیدونم چرا؟؟!! گو اینکه پیگیر که شدم اون دگرگونی رفع شده بحمداله...

کتاب دوم راز فال ورق بود نوشته یاستین گوردر و ترجمه عباس مخبر تعریف این کتاب رو در طول زندگی مشترک مدام از همسر میشنیدم و از اونجایی که سلیقه  فیلم و کتاب ما هیچ ربطی به هم نداره هیچ وقت سراغ کتاب نرفتم تا این سفر.

 کتاب دید فلسفی داره به خلقت انسان ، خیلی ربطی بین اون چیزی که می خواست بگه و داستان رو متوجه نشدم ، خیلی هم سرچ کردم همه فقط گفته بودن این کتاب در مورد خلقت و رابطه خالق و مخلوق و این حرفهاست  ولی من دنبال توضیحات بیشتر بودم که چیزی گیرم نیومد ...ولی در کل باز هم پشیمون نشدم که خوندمش.

کتاب سوم کتاب بابا گوریو نوشته انوره دو بالزاک بود به ترجمه م.ا به آذین بود .کتاب و داستان زیباست ولی ای کاش ترجمه مهدی سحابی رو خریده بودم  این ترجمه ثقیل خیلی جاها رو اعصابم بود .کتاب داستان مردی است که دیوانه وار دخترانش را میپرسته و تمام زندگی و ثروت خود را برای خوشبختی و خوشحالی اونها میده .داستان در اوایل قرن نوزدهم میلادی و در پاریس اتفاق میفته.داستان دید خوبی از فضای اون برهه از تاریخِ پاریس و همین طور طبقات مختلف اجتماع میده و نکته جالب اینجاست که فاصله های طبقاتی و راه و روشهای رسیدن به ثروت و مقام و رسوم حاکم بر طبقه مرفه چقدر شبیه به همین دوره زمونه خودمون درایرانه....

هیچی دیگه این سه تا کتاب رو در آخرِ شب های زمستانیِ وطن خوندم 


به هر سو که می خواهی ،شرق ،غرب ، شمال یا جنوب برو اما هر سفری که آغاز می کنی سیاحتی به سوی درون خود بدان!آنکه به درون خود سفر می کند،سرانجام ارض را طی می کند.


به جای مقاومت در برابر تغییراتی که خدا برایت رقم زده است تسلیم شو.بگذار زندگی با تو جریان یابد نه بی تو . نگران این نباش که زندگی ات زیر و رو شود از کجا معلوم زیرِ زندگیت بهتر از رویش نباشد.


اندیشیدن به پایان راه کاری بیهوده است. وظیفه تو فقط اندیشیدن به نخستین گامی است که بر میداری.


عمری که بی عشق بگذرد بیهوده گذشته نپرس که آیا باید در پی عشق الهی باشم یا عشق زمینی ...به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق.خود به تنهایی دنیایی است.یا درست در میانش هستی ، در آتشش یا در  بیرونش هستی ،در حسرتش.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد