هیچ وقت تو زندگیم از گذر سریع زمان خوشحال نشدم الا این دوسال و نیم اخیر و علی الخصوص این چهار ماه آخر
قند تو دلم آب میشه وقتی تقویم رو باز می کنم که ببینم چقدر مونده تا مهر به نیمه برسه و میبینم بیستم مهره
اگر این دور سریع نبود نمی دونم باید چکار می کردم !!!
امیدوارم یه روزی این دل قرار بگیره و روزها سرعت گذرشون به قاعده بشه ، نه تند نه کند.
تکلیفم با خیلی چیزها معلوم نبود ، این هجرت ( از نوع شمسی قمری نه ها همین معمولیش ) تکلیفم رو با اغلبشون ( نه همش )معلوم کرد گو اینکه شهامت ندارم برای عمل ولی همین که تکلیف معلوم بشه خودش خیلیه
به جای نداشتن شهامت هم بهتره بگم داشتن زیادی ملاحظه و داشتن رودربایستی با خودم و زندگی و دیگران .....
تکلیفم با خیلی چیزا معلوم شد ولی یه بلاتکلیفی گنده اومد تو زندگیم به جاش و اون اینکه می خوام کجا زندگی کنم ؟!!!
هنوزخیلی دلبسته اینجا نشدم ، از اون دورها هم دل نکندم. میدونم که هیچ وقت دل کنده نمیشه ولی همون مقدار لازم هم دلم کنده نشده
شاید این سفر بتونه بیشتر تکلیفم رو روشن کنه ؟
باید دید ...