از امروز شروع شد...

امروز به خودم گفتم شیرینی اینکه چیز زیادی از این کارت نمونده رو با تمام وجود مزه مزه کن ، هی تاریخِ زیر مانیتور رو باز کن ، هی روزای باقی مونده رو بشمر و هی کیف کن ، به خصوص ، به خصوص از شمردن و فهمیدنِ کم موندنِ اون روزهای یکشنبه دلت قنج بره... 

زندگی همین لذتهای ریزه میزه اس که اگه تو دهنت نگهش نداری و فقط قورتش بدی خیلی فرق نمیکنه چی خوردی ، باید یاد گرفت چشیدن رو ،لذت بردن از مزه رو عشق کردن از طعم های شیرین رو ، من بلد نیستم ولی حواسم هست که تمرین کنم یعنی خدارو شکر زندگی یادم داد که باید مکث کنم رو اتفاقات خوب ، رو داشته ها وگرنه می تونی دنیارو داشته باشی و شاد نباشی ، راضی نباشی ، من داشتم خیلی از چیزهایی که می خواستم رو نه همش رو، اصلا و هیچوقت همش نبود ولی خیلی خوب بود ولی اون طور که باید حواسم بهشون نبود ، بی محلی می کردم بهشون....

 این رو که می گن زندگی بالا و پایین داره رو (نمی تونم بگم متاسفانه یا خوشبختانه) با تمام وجودم تجربه کردم در این پنج سال گذشته. اون قسمت پایینش رو هم تجربه کردم. چیزی که  فقط برام یه حرفی بود که  همین طوری زده میشه ، محض تعارف ، محض یه چیزی گفتن ، همین بالا و پایین زندگی رو می گم ، تجربه کردم. به علتش و چراییش کاری ندارم الان ، به سختیها و تلخیهاش هم کاری ندارم ولی باید حواسم باشه به اون تلنگرهای مثبتی که بهم خورد، باید یادم باشه تمام این روزها و تجربه هارو ، امیدوارم که یادم بمونه و ..... 

پرت شدم از چیزی که داشتم می نوشتم ، داشتم می گفتم که این روزها یعنی در واقع از امروز دارم  لذت می برم از رو به پایان رفتن این تجربۀ ناب و متفاوت و سخت و دوست نداشتنی و جالب زندگیم !! آره واقعا همین قدر متناقض بود. 

خوشحالم که اینقدر شجاعت داشتم که این کار رو کردم خوشحالم اینقدر متفاوتم که این کارو کردم خوشحالم اینقدر جسارت داشتم که این کار رو کردم ....

و بالاخره خوشحالم که داره این تجربه تموم میشه 

 فقط یک ماه دیگه اگه اتفاق خاصی نیفته، فقط شونزده روزِ کاری دیگه 

هنوز نگفتم به مدیرم ، هفته بعد بهشون می گم روز پایان کارم رو که کار سختیه برام و البته ه ...میگه تو با ذهنیت ایران داری فکر می کنی و داری فکر می کنی چه دلیلی بگم که این طور بشه اون طور نشه این فکر رو بکنن اون فکر رو نکنن ....

ظاهرا داستان بسیارساده تر از این حرفهاس در این حد که من از فلان تاریخ نمیام و تمام ......

حالا باید دید ! فعلا هم که امروز مدیرم برای تعطیلات دوهفته رفت بالی و من احتمالا باید با اون معاون مائوری خشنش وارد معامله بشم ....

و قصه اینطوریه که دارم از این کار می زنم بیرون ، کار مرتبط و جدید هم در کار نیست برنامه دیگه ای در راهه که اتفاقا بعدِ تصمیمِ بیرون اومدنم پیش اومد ، بعدا در مورد اون هم می نویسم 

فعلا فقط لذت بردن از گذشتن این روزهای آخر   

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد