دلم می گیره وقتی به تنها شدن مامان و بابا و برادرم فکر می کنم وقتی که خواهرم هم داره تا کمتر از یک ماه دیگه ازشون دور میشه
عصری به مامانم می گفتم این همه دوستهای خوب داری باهاشون بیشتر کن رفت و آمدهات رو ، با فلانی و فلانی و فلانی بیشتر برو و بیا
بهش گفتم مطمئن باش مهاجرت اینها حتی یک در صد هم با تجربیات ما وجه اشتراک نداره خوشبختانه
ولی می دونم دلش آروم نمی گیره
می گفت شدم دوباره مثل همون یک سال اولی که تو رفته بودی
دلم می گیره که آخر هفته ها دیگه هیچ کدوم از دخترهاش نمیرن خونشون
دلم می گیره وقتی برادرم دیگه یه عصر نمی تونه به هیچکدوم از خواهراش زنگ بزنه که خونه اید ، برنامه ندارید بیام پیشتون ؟
کاش پدر و مادرم از لحاظ احساسی کمتر به بچه هاشون وابسته بودن ، کاش ....
شما خودتون هم مهاجرت کردین؟ برای همیشه؟
برای همیشه اش رو نمیدونم