چقدر پر بودم از گریه 

چقدر زور زدم تو کل روز تا جلوی اشکام رو نگه دارم و نذارم تلخی تمام وجودم بیاد تو صورت و رفتارم

می گفت صبحی دلم می خواست یه عالم گریه کنم  دلم برای پارتنرم تنگ شده ، یه هفته اس که ندیدمش تا حالا همچین تجربه ای رو نداشتم می گفت من یه آدمیم که خیلی باید بهم توجه و محبت بشه اینه که برام سخته که چند روزی نیست  ....

می خواستم بهش بگم منم صبحی و الان و نمی دونم تا کی دوست دارم گریه کنم می خواستم از دلایلم بگم  ولی بی خیال شدم ،کدوم یکی رو می گفتم که بفهمه 

هیچی نگفتم بهش...



نظرات 2 + ارسال نظر
یه دوست جمعه 2 مهر 1395 ساعت 06:12

باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد. آن قدر که اشک ها خشک شوند، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد. به چیز دیگری فکر کرد. باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد...!

آنا گاوالدا / من او را دوست داشتم

یه بار چیه !! به جان خودم ده بار خودمو چلوندم فایده نداره

ولی خارح از شوخی همیشه این متن رو دوست داشتم

مینا چهارشنبه 31 شهریور 1395 ساعت 06:23

بهت کاملا حق میدم یه روزایی منم بدجوری دلم میگیره و یه تلنگر کافیه که حال و روزم کلا بهم بریزه البته شرایط تو رو نمیتونم درک کنم ولی حدس میزم که چطور باشه
باید دنبال بهانه برای شادی بگردیم وگرنه غم که خودش میاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد