بعضی وقتها حجم دلتنگی و فشارش روی قلب دیگه قابل تحمل نیست
قابل وصف هم نیست
این فشار ،این حجم گندۀ زشت از طرفهای ظهر داغونم کرده
الان دوست داشتم چشمام رو می بستم و باز که می کردم خونه مامانم بودم ،سر ظهری بود و مامانم صدام می کرد که برم دور هم ناهار بخوریم
یه جای آشنا ،صداهای آشنا ، بوهای آشنا .....
منم یکی دو روزه که دلتنگی با تمام قوا داره آزارم میده
فکر کنم کمی حالت رو میفهمم
ولی باید صبر کرد به امید روزهای خوب آینده