جای خالی حسهایی که باید باشن و نیستن ، عمیقه و تاریک و سرد.
گو اینکه شاید حتی سالها هم از وجودشون بی خبر باشی ( از وجود اون حفره های خالی ) ولی یه وقتی که رو میان آزار دهنده می شن ، تلخ و دوست نداشتنی.
در اون ایام خوش کودکی و نوجوانی تصور می کردی که تمام حس و اقدامت در شب عروسیش بشه یک تماس تلفنی سرد و شاید از سر ادب ،بی هیچ خوشحالی ،بی هیچ هیجان و بی هیچ حسی خاص ؟؟
محال بود، غیر ممکن بود چنین تصوری .
روزگار همینه ، چیزی که روزی و روزگاری تصورش هم میتونست از هیجان انگیزترین اتفاقات زندگیت باشه ، برات میشه انگاری خبر عروسی قوم و خویشی دور که فقط یه ایشالله به سلامتی میاره سر زبونت و همین ...
دوست ندارم این جاهای خالیِ سرد و عمیق رو...
ولی هستن ،به وجود آورده شدن ، قابل ترمیم هم نیستن ،که اگر باشن هم میل و رقبتی در جان من نیست برای رفو ، برای پر کردن جاهای خالی ، برای چراغ انداختن در تاریکی ...