در راستای همین کارم...

*روزهای یکشنبۀ کارو زیاد دوست ندارم 

کارمندهای ثابت ،تعطیل هستن و یه تعداد زیاد بچه جقله که به صورت کژوال کار می کنن میان برای راه انداختن امور.

ارتباط با این ها دیگه خیلی سخته. پسربچه هایی که می تونن جای بچه ات باشن و تو تازه باید ازشون کار هم یاد بگیری.عین فشفشه پر شور و انرژین . سن و سالشون هم اضافه میشه به همه تفاوتهایی که کلا با آدمهای اینجا داری .....

همین دیگه روزهای یکشنبه خیلی راحت نیستم .


**سیستم این جارو دوست دارم .همین بچه جقله های خوش قیافه رو صبحها پدر مادراشون می رسونن و اغلب هم با ماشینهای آنچنانی . این یعنی اینکه اوضاع خانواده رو به راهه .ولی کار هم زمان با تحصیل تعریف شده است و همه گیر ،هر کدوم هم یه هدفی دارن برای پول جمع کردنشون ،مسافرت رفتن ،ماشین خریدن ،.... این جا بابا جون نمیگه عزیزم تو فقط درست رو بخون و نگران چیزی نباش. اینه که همشون خیلی زود وارد جامعه و محیط کار می شن و آدم میبینه تو سن و سال پایین چه تجربه و پختگی خوبی دارن البته در کنار همون خل بازیهایِ مقتضای سنشون 


*** تو جلسه های هر روز صبح، اونجایی که این جماعت که تنها عضو غیرنیوزیلندیشون من هستم و یه خانوم روس و یه خانوم ژاپنی  شروع می کنن به خنده و شوخی و تیکه انداختن به هم ، می فهمم اونایی رو که می گفتن اون عبارت شش ماه موندن تو محیط برای راه افتادن زبان حرف مفته . تو این جور موارد که می زنن کانال دو، به خصوص وقتی روز یکشنبه باشه و اون  فوج پسرکهای پر انرژی هم باشن و به جای مارتین هم معاون مائوریش باشه فقط باید سقف رو نگاه کنی و سوت بزنی یا اگه حوصله داشتی تمام انرژیتو جمع کنی ببینی از بین این اصوات و صداهای نامفهوم چیزی دست گیرت میشه یانه !!!

اون دو تا خانوم مزیور البته مشکل من رو ندارن دیگه ، چون هر جفتشون یکی یه شوهر کیوی دارن و هفده ساله دارن اینجا زندگی می کنن ( اون روسه البته ده ساله این جاس و داره از عامل راه افتادن زبانش هم جدا میشه  اون روزی شیرینی آورده بود بابت این قضیه !!! به قول خودش شیرینی برای جشن گرفتن زندگی آزاد و شاد)     

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد