این روزها...

*همیشه داستان خوش آدمهارو بعد از عبورشون از مراحل سخت می شنویم اونها هم داستانهاشون رو وقتی  می گن که گذشتن از دوران دشوار،گذشتن از سختیها و ناملایمتی هایِ باید

تو دوران ناملایمتی حال و حوصله داستان گفتن و تعریف کردن نیست اگه هم که باشه ،  کنارش  ترس از قضاوت هم هست، ترس از متهم شدن به شکست ،به بیراهه رفتن، ترس از دشمن شاد شدن حتی ...

ولی وقتی رسیدی به جایی که باید، داستانت و نقلِ سختیها و نا ملایمات همش میشه مهر تایید رو تلاش و همت و جربزه ات ،  همش میشه دمت گرم ، دست مریزاد...

بارها این داستانهارو شنیدم از کسانی که رسیدن و در حال لذت بردن هستن از نتیجه اون مراحل ناخوشایندِ باید ،که نوش جونشون، الان می فهمم که چه کردن  چه صبری ،چه تحملی و چه همتی و ...

پزشکی که از دوران کار کردنش تو نونوایی می گه با لبخند پت و پهن و با افتخار، اون دوران نداشته این لبخند و رضایت رو .اون زمانی که به مدرکش ، به تمام زحماتش ،به موقعیتش تو کشورش فکر می کرده نمی تونسته حس خوبی داشته باشه از کار کردن تو یه نونوایی ( نه به خاطر نوع کارکه به خاطر نبودن در جایگاه خودش ) 

اون متخصص کامپیوتری که تو رستوران کار می کرده هم همین طور یا اون مدیری که الان از همین کشور بغل میاد برای شرکت تو یه کنفرانس و شب رو تو بهترین هتل یکی از گرون ترین شهرهای دنیا می گذرونه ولی دو سال اولِ کار  راه و بی راه از کارهاش اخراج می شده  یا اون مدیری که فقط برای وارد شدن به محیط کار حاضر شده بیل و کلنگ دستش بگیره و بره مثل کارگرهای دیگه کار کنه تو پروژه هایی که خودش تا چند وقت پیش مدیرشون بوده تو یه جای دیگه از این دنیا ....

شنیدنِ از صفر شروع کردن آسونه ، عمل کردن بهش کار هر کسی نیست 

شنیدن پله پله رشد کردن آسونه ،درکش و صبر کردن مراحلش به خصوص برای ماهایی که دیدیم یک شبه رسیدنبه پست و مقامها رو تو کشور خودمون آسون نیست. ولی چیزی که هست اینه که پله پله شروع کردن ،از صفر شروع کردن یک واقعیته تو این کشورها نه برای مهاجرین که برای خودشون هم به همون شدت و دقت...


**من  امید کار کردن در رشته تحصیلی خودم رو که البته اونقدرها هم عاشق دلخسته و علاقه مند بهش نیستم داشتم ،دست قضا و قدر رسیدن به این جا رو همراه کرد با رکود شدید بازار کاری برای من. و اینقدر وضع خراب بود که تحصیل کرده های دانشگاه های اینجا هم توفیقی نداشتن تو پیدا کردن کار ( اصولا مهاجرت تحصیلی اون بخش سختیهای مربوط به کار پیدا کردن در مهاجرت رو حذف یا تا حد بسیار زیادی کم می کنه )

دیگه اینکه اینجا برای رسیدن به یک مصاحبه باید آشنا داشته باشی ،باید آشنا داشته باشی که تو رو از لحاظ اخلاقی تضمین کنه و شرکت رو مجاب که شما ارزش بررسی شدن رو داری ،این  در مورد خودشون هم صادقه و کلا مهاجر بودن شما علت این فرایند نیست...

این دو تا نکته و صد البته نیاز به درآمد در این شهر سرسام آور گرون و لزوم در تماس بودن و شناختن هر چه بیشتر این آدمها از همون اول باعث شد که دنبال کار جنرال هم باشم 

ولی حتی یک مورد از رزومه های کاری که فرستادم جواب داده نشد حتی یک مورد ...

چند هفته پیش که داشتم از آپ شاپ بر می گشتم و حسابی درب و داغون بودم و روز خیلی بدی رو گذرونده بودم یکی از بچه ها که قبلا رزومه من رو به یکی از مدیرهای یکی از فروشگاه های بزرگ و معروف این جا داده بو د ( حدود چند ماه پیش )زنگ زد و گفت فلانی گفته یه موقعیت کاری هست و به دوستت بگو بیاد برای مصاحبه ...

گفته بود زبانش در حد یک ارتباط ساده هم باشه کافیه ! 

روز بعد بدون دلهره و اضطراب  رفتم برای مصاحبه  و اینقدر آروم و راحت و بی خیال بودم که مصاحبه خیلی خوب پیش رفت . کلی هم به جون آدمای آپ شاپ دعا کردم که با اون لهجه های داغونشون باعث شدن دیگه یه همچین صحبتهایی برام هیچی باشه. با مدیر بازرگانی فروشگاه مصاحبه کردم ( فروشگاه یه چیزی در حد و اندازه شهروندولی با کار تخصصی لوازم خونه از جون مرغ تا شیر آدمیزاد و منهای اقلام گنده ای مثل یخچال و تلویزیون و گاز و لباس شویی. البته شرکت دو تا زیر مجموعه دیگه هم داره که یکیشون کارش وسایل تخصصی ورزشیه و از اون یکی خیلی خبر ندارم ولی این زیر مجموعه اولی یعنی لوازم خونگی بیشتر از 44 شعبه در نیوزیلند داره که اولیش سال 1862 توسط شخصی که الان فروشگاه ها و شرکت اصلی به اسم اونه باز شد) و اون هم گفت یه مدیر دیگه هم باید مصاحبه کنه که الان مرخصیه و یک هفته بعد میاد .دو روز بعد همین آقا زنگ زد و گفت فلانی هنوز نیومده و دوباره بیا خودم باهات صحبت کنم وقتی رفتم یه خانوم دیگه تو اتاق بود و کلی باهم همین طوری دوستانه حرف زدیم و من بعدا فهمیدم اون هم از مدیرهاست و خوشحال شدم که اطلاعات پرت و پلا ندادم. می گفت که ایراد خیلی از مهاجرها ( خودش هم مهاجر بوده ،ایتالیایی الاصل )  اینه که می خوان یک راست بیان و از همون موقعیتی که داشتن شروع کنن و این باعث میشه که نتونن دووم بیارن . می گفت که خودش تو کار فشن بوده و اومده این جا کار رو از اول شروع کرده تو کا ر retail  که هیچ وقت تصورش رو هم نمی کرده ولی خوشش اومده و مونده و حالا جزء مدیرهاست.

بعد هم که مارتین اومد ( همون شخص مصاحبه کننده ) و باز یک کم سوال و جواب کرد که در زمینه کاری نبود چون من گفته بودم کل تجربه من درفضای فروش همین آپ شاپه که می رفتم و اشاره ای هم کردم به کاری ساخته ذهن !! در ایران که در اوقات فراغت انجام می دادم .که اون هم گفت اون ها رو فراموش کن که تو این محیط به کارت نمیان ...

بعد هم تو راستای سوال جوابها که تمام مدت اون خانوم هم نشسته بود و من تعجب می کنم از اون همه حجم انرژی مثبت و لبخند که بهم می داد گفتم من به محض این که کار مرتبط گیر بیارم این کار رو رها می کنم و گرنه که بیخ ریشتون هستم کجا از این جا بهتر ؟؟؟ و خیالشون رو هم راحت کردم که کاری رو که قبول بکنم در بهترین نحو انجام می دم مهم نیست کار چیه مهم اینه که قبول کردم انجام بدم و گفتم این رو هم بذارین رو حساب یه خصوصیت اخلاقی ،من اینجوریم ...

این رو که گفتم دیدم با یه لبخند پهن برگشت و به اون خانوم گفت دیدی این همون چیزیه که بهت گفتم توش دیدم به من هم گفت این چیزیه که بار اول که دیدمت فهمیدم، حس مسوولیت پذیری و شخصیت پخته ،چیزی که بهش احتیاج دارم .... 

خلاصه بگذرم از این جزئیات، من که از همون نگاه اولِ برخورد دوم فهمیدم کاملا با من اوکی هستن ، یک کم هم ادا اطوارهارو تاب آوردم تا اینکه بالاخره گفت من تصمیم گرفتم این موقعیت رو بدم که با گروه ما کار کنی  و باز نصایح تکراری که خسته نشو و به این کار به دید یه کار اجباری و خسته کننده نگاه نکن ( تا وقتی کار خودتو پیدا نکردی )همه ما هم از صفر شروع کردیم ... فلان روز هم پاشو بیا و تنها و تنها هم  با خودت اعتماد به نفست رو بیار به جز اون به هیچ چیزی نیاز نداریم ....

و این چنین بود که ما خوش حال و خندون محل را ترک کردیم ...

بعدا هم تو قرار داد دیدم شغلی که برام در نظر گرفتن رو تغییر دادن و عنوان متفاوتی رو زدن که از بودن در یک گوشه امن و بلد بودن زبان در حد یک ارتباط معمولی تبدیل شده  به بودن در وسط ماجرا و ارتباط تنگاتنگ با آدمهای جور واجور ...  


تصمیم گرفتم (با این که اصلا راحت نیست ) تو صلح باشم با این کار جدید و بذارم کارها روال خودش رو داشته باشه تو این قسمت زندگی و فقط نکته های مثبتش رو ببینم ،دستاوردها و تجربه های ناب و متفاوتی رو که داره 

باید یادم بمونه که چقدر هلاکِ اتفاقات عجیب غریب و تجربه های بی ربط بودم.  حالا هم کار کردن تو بطن جامعه ای هزاران کیلومتردورتر از وطن ،بودن و سر و کله زدن با آدمهای صدها برابر متفاوت با آدمهای کشورم یه دنیااااا تجربه و اتفاقات خوب داره 

باید یادم بمونه که چه خوبه دارم این آدمهارو اینجا تجربه می کنم ،بالا پایین و خصوصیات اخلاقیشون رو یاد می گیرم تا بعدها تو کار مرتبطم این دغدغه ها دیگه رد شده باشه ...


نظرات 1 + ارسال نظر
یه دوست یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 ساعت 06:59

کار جدید، روحیه بالا و قلم شیواتونو بهتون تبریک میگم.
همیشه قوی و در صلح باش.
قوی بودن تو به من هم انرژی میده، خیلی زیاد.

متشکررررم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد