به این نتیجه رسیده ام که اعتراف کردن همانی که مسیحیان انجام می دهند راهکاریست خوب و کارآمد برای شفای روح و برای نجات وجود نحیفی که گاهی توان تنها کشیدن بار برخی دلمشغولی ها و در گیریهای فکری و روحی را ندارد (بعد دینیش هم منظورم نیست اصلا و کاری هم کلا ندارم به این دست مسائل )
چند شب پیش که دیگر از وزن یک حس منفی بر روی وجودم به فغان امده بودم بعد از شام به همسر گفتم شما بیا و نقش اسقف رو بازی کن (دیگه پارتی بازی کردم از همون اول مقام بالایی پیشنهاد دادم) من هم هر شب بعد شام یه پارچه می گیرم بینمان و اعتراف می کنم و دلی سبک می کنم. طرح در جا مورد قبول واقع شد ولی چون امکان برقراری پرده حایل نبود همان طور بی پرده اولین جلسه اعتراف را برگزار کردیم و بنده باری را از سر دل روحم برداشتم.
پریشب دوباره اعتراف لازم شدم و سراغ جناب اسقف رفتم .بعد از اعتراف ، جناب اسقف گفتند فرزندم چرا آن یکی مورد را که آنطور بود و اینطور نمی گویی ؟
و من متحیر بودم که چه طور اسقف ما به این زودی به کرامات هم رسید و ذهن خوانی می کند و .... که دیدم چند روزها قبل و پیش از داشتن مرجعی برای اعتراف کردن، زمانی که داشتم مستقیم برای خدا اعتراف می کردم و طلب خیر می کردم و ...برای دو قبضه کردن خواسته ام ،مورد را روی کاغذی نوشته بودم که آن کاغذ هم بنا بر اتفاقاتی به دست جناب اسقف افتاده بود و این چنین از قرار های بین ما و خدایمان آگاه شده بو د ....
چه جالب و باحال:)
اسقف چیه؟؟
به من خیلی لطف داری
یه دنیا درود
خوشحالم که بعد از اندکی وقفه نوشته های بسیار زیبا و پر معنایت رو میخونم .
بله دیگه ،وقتی شما دیر به دیر میای اینجا ،انگیزه نوشتن کم میشه