21

انگار خودمو چشم زدم چند روز پیش که فکر کردم چقدر اضطرابم کم شده و اصلا نیستش حتی در مواجهه با موقعیتهای جدید. 

از فرداش بی خود و بی جهت دوباره ضربان قلب رفت بالا .سه روزه که بین شش تا شش و ربع صبح بیدار می شم، ساعتو نگاه می کنم بعد قلبم شروع می کنه تند تند زدن. هی غلت میزنم تا ساعت هفت و نیم بشه و از جام پا شم. نمی دونم چرا نه می تونم بخوابم نه درست درمون بیدار بشم و به کارهام برسم.

برای کمک به پروسه کاریابی با یه سازمان دولتی صحبت کردیم و نا خواسته افتادیم تو یه پروسه مسخره و رو اعصاب ،هفته ای چهار روز باید دو ساعت برم تو یه جلسه هایی که فقط نیم ساعت آخرش مفیده که در مورد قر و اطوار و فرهنگ کاری اینجا حرف می زنن. یک ساعت و نیم اول دو نفر میان لقمه های جویده شده را می ذارن دهن جماعت در جستجوی کار.یعنی این دوستان عزیز انگاری که خودشون خسته میشن تو سایتها دنبال کار بگردن ،این سازمان این کار و انجام می ده و دنبال کار می گرده و هر روز صبح میاد آگهی هارو می خونه و هر کی کاری به دردش می خورد یه کپی ازش می گیره که بره اپلای کنه. یعنی این کارو خودشون انجام نمی دن !!!! همون روز اول خواستم برم انصراف بدم ولی اول اینکه نمی دونم آیا اثر منفی تو پرونده ام داره یا نه بعد هم از این موقعیت یکی برای نظم دادن به روزهام دارم استفاده می کنم (قبل شروع این کلاسها هر کاری می کردم نمی تونستم صبحها سر یه ساعت بیدار بشم )دوم هم برای تمرین لیسنینگ زبان و سوم هم برای بودن تو یک محیط صد در صد کیوی که البته سختی ها و جذابیهای خودش رو داره. اصلا تیکه ها و شوخی هایی که می کنن برام قابل فهم نیست.ولی این همون موقعیتیه که خیلی دوست داشتم توش باشم تو یه محیط خاص خاص خودشون و حالا با این حاشیه ها بازم خوبه...



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد