حتی به این کوچکی ...

 

آدمها خیلی زود به چیزای خوب عادت می کنن ،عادت به این معنی که  اون چیزها براشون عادی و شاید هم در بعضی موارد کم ارزش می شه. کلا این که وقتی چیزی رو به دست میاری و خیالت راحته که داریش اهمیتش دقیقا مثل قبل نمی مونه  یه خصوصیت طبیعیه و یک مقداریش رو نمیشه کاری کرد حتی ،ولی اگه حواس ، جمع نباشه همیشه به محض رسیدن به همه چیزایی که داشتنش آرزومون بوده و براش کلی تلاش کردیم اهمیتشون رو از دست می دن و این اتفاق، خوب نیست چون باعث میشه که هیچوقت به خودمون خسته نباشید جانانه نگیم و به مرور یه خستگی دائمی  ته وجودمون رسوب کنه  ...

سر و صدای زیاد برای من همیشه آزار دهنده اس و کلا اعصاب و روانم رو  بد می ریزه به هم ،به خصوص صداهای بی وقت ،صداهای مهمونی های بی موقع تا نیمه های شب ، صدای بلند  تلویزیون، صدای ساخت و ساز  (این یکی این اواخر تو ایران منو چندین بار تا مرز جنون برد یادمه صدای یه کارگری که یه روز تعطیل از صبح تا پنج و شش غروب لاینقطع هواااار می زد به گریه انداختم حتی !!! ) اینجا که اومدیم ولی این بی صدا بودن ،این آرامش و سکوت مطلق در خیلی ساعات شبانه روز (چیزی که شاید تهران هر سال فقط تو سیزده روز اول عید تجربش می کردیم) از همون اول برام عادی شد ،این که آزار دهنده ترین صدای تهران (صدای موتورهاش ) به کل از سر و صداهای ورودی به روح و روان حذف شد و جاش رو داد به صدای پرنده ها (که البته بعضی هاشون گاهی دیگه زیاده روی می کنن )  این که تو این هشت ماه شاید به تعداد انگشتان یک دست هم صدای بوق نشنیدم،  چیزی که واقعا این اواخر گوش خراش که نه روح خراش شده بود در تهران ، همه اینها  خیلی زود برام عادی شد، انگار که همیشه همین طور بوده،برام عادیه  تا مثلا یکی یه وقت بخواد چمن های خونش رو بزنه اون موقع در حالی که عصبانی  زمزمه می کنم الهی چمنهای سر قبرتو بزنن  :) تازه یادم میفته  عجب نعمتیه چیز به ظاهر به این کوچیکی ، این بدون آلودگیِ صوتی بودن... 

یه عالمه از این مثالها هست ،از این چیزای به ظاهر کوچولو کوچولو که کافیه چند تاشون کنار هم قرار بگیرن یا نه اصلا یکیش یه مدت طولانی تکرار بشه تا بدون اینکه بفهمیم تبدیل بشیم به آدمای عصبی ،آدمای مغموم بدون اینکه شاید حواسمون باشه چیا هستن که اینقدر عصبی و بی قرارمون کردن، ولی وقتی که از محیط دور و برمون حذف می شن بدون اینکه حواسمون باشه و با اینکه حتی برامون عادی می شن به طرز عجیبی اثرشون رو می ذارن ،حالا واقعا این وسط بهتره که خیلی هم عادی نشن تا از داشتن و وجودشون لذت هم ببریم ...


* من همیشه خودم وقتی می دیدم یکی بعد یک سال موندن تو یه محیط متفاوت برمی گرده و می ناله از سر و صدا ،استرس و ناآرامی، تو دلم می گفتم بی خیاااال! بذار حالا یه دو سه سالی بگذره اقلا ،ولی واقعیت همینه که اون اول گفتم آدم خیلیییی زود به چیزای خوب عادت می کنه ...

  

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد