چون که نمی خوام فقط اتفاقای بدو و دلتنگیها و ... اینجا بنویسم الان باید از ته ته دل خدارو شکر کنم که اون بیماری لعنتی با اون اسم بزرگ و تلخش تقریبا تموم شد و رفت.
خدارو شکر که مورد ه... جز اون دسته از مواردی بود که تو یک ماه حل شد.یادمه شب اولی که تو اینترنت علائم بیماریو زدم و نتیجه نشون داد فلج بِل چه حالی شدم،پر شدم از وحشت ،پر شدم از بغض. بغضی که به هر ضرب و زور تا روز بعدش و تا وقتی موقعیتی پیش بیاد که تنها باشم نگهش داشتم و موقعی که شکست، خودم از صدای گریه خودم تو وسط خیابون تعجب کردم.ولی بعدش فقط امیدوار موندم و مثبت
یادمه چقدر امیدوارانه اون جمله دکترو که نمیدونم چرا حالا اینقدر اصرار تو تکرارش داشت که "بعضی ها هم هیچوققققت خوب نمیشن" نمیشنیدم اصلا
خدارو شکر که گذشت. الان شاید فقط ده بیست در صد ازش مونده که اون هم زمان خوبش می کنه
دیگه این یکی برامون خیلی زیاد بود تو این حال و احوال،ولی بازم شکر که به خوبی تموم شد...
خوشحالم که سلامت هستید.