مشاوره به زبان اصلی !


چند وقت پیش که برای موردی رفته بودم دکتر، با آقای دکتر دوتایی به این نتیجه رسیدیم که این روزها هر چی می کشم و نمیکشم! بابت اضطراب شدیدیه که دارم.اینه که بی خیال موردی شد که بابتش مراجعه کرده بودم و به مورد اضطراب رسید چون معتقد بود با این که داشتن اضطراب تو ماهها و تا یکسال اول مهاجرت طبیعیه ولی اگه مهار نشه باعث هزار تا چیز دیگه میشه از جمله افسردگیِ نافرم ،اینه که بهم دارو داد جهت کنترل ضربان بالای قلب و پیشنهاد اینکه با یک خانومی چند جلسه مشاوره بذاره برام و من هم تنها از روی رودربایستی نتونستم چونه ای در این مورد بزنم که من آخه با یک نفر نیوزلندی چی بگم تو جلسه مشاوره !!خلاصه دکتر اسم منو برای این خانوم فرستاد و به من هم گفت که منتظر تماسش باشم. بار اول که این خانوم تماس گرفت من به علت هم زمانی جلسه پیشنهادی با امتحان زبان ،ساعت پیشنهادی رو قبول نکردم و دوباره این خانوم محترم بعد از یک هفته تماس گرفت و قرار برای چهارشنبه قبل ست شد. از روی صدا منتظر یک خانوم چاق و سن و سال دار بودم ولی خوب برداشتم کاملا اشتباه بود و خانوم مشاور ،یک خانوم جوانِ رو فرم و خوشتیپ بود.خلاصه بعد از سلام و احوالپرسی ازم پرسید دردت چیه و من هم گفتم والا مشکل منو ظاهرا این قرصایی که آقای دکتر زحمت کشیدن تجویز کردن ،حل کرده چون اگه اون قرصها نبودن امروز از ترس قرار گرفتن تو یه همچین موقعیتی (یعنی جلسه مشاوره با یک عدد کیوی) باید به روال قبل ،ضربان قلبم سر به فلک می گذاشت که نگذاشت و من کاملا سوت زنان و ریلکس در موقعیت حاضر شدم !

ولی بهش گفتم این کارو (رسیدن به این خونسردی مطبوع) این داروها کردن و من خودم می خوام بفهمم که دردم چیه اصولا که این همه وقت و بی وقت و به خصوص در موقعیتهای جدید دچار اضطراب میشم ! ایشون هم بعد از پرسیدن شرایط و اینکه چند وقته اینجام و اظهار تعجبِ فراوان از اینکه زبان من چه خوبه با اینکه مدت کوتاهی اینجا بودم، گفتن که دختر گلم! یکسال اول مهاجرت همینه که همینه! هر کسی هم که غیر از این میگه ،شک کن به گفته اش ،ماههای اول مهاجرت خیلی به آدما خوش نمیگذره فقط اینکه بعضی ها تظاهر می کنن به بی مشکل بودن و دوباره همون مقایسه معروف مهاجرت و دور از جون مرگ عزیزو  ایشون هم انجام دادن (که البته من معتقدم مهاجرت شباهت زیادی با خود مرگ داره که حالا بعدا این شباهتهارو شاید حوصله کنم و بنویسم )

دیگه اینکه گفت این طبیعیه که تو الان ایرانو گذاشتی رو تخت پادشاهی و در عوض نیوزلندو بردی تو پایین ترین جای ممکن تو ذهنت و حتما سفر بعدیت دوباره همه چیو بهت یادآوری میکنه و این دو جا تو ذهنت میان سر جای خودشون و اینجارو بیشتر و بیشتر دوست خواهی داشت. (البته از این سفر اول اینجا همه ایرانیها به عنوان ایران درمانی یاد می کنن که ظاهرا بسیار موثر است در یادآوری همه علل مهاجرت که به محض ورود و تا مدتی فراموش می شود !)

و دیگه اینکه گفت درون تو یک دختر بچه ای هست که همه چیزشو ازش گرفتن ،همه چیزایی که بهش عادت داشته و دوستشون داشته و آوردنش یه جایی که حتی بوی آدما ،شکل گل و گیاهاش هم با چیزی که اون عادت داشته فرق داره چه برسه به چیزای دیگه.می گفت باید به این دختر بچه بیشتر توجه کنی و باهاش مهربون تر باشی و دستشو بگیری و به چیزای جدید دور و برش یواش یواش عادتش بدی.

گفت که می دونم سطح زندگی و امکاناتت با اون چیزی که ایران داشتی کلی فرق کرده و این به طرز ناجوری آزاردهنده اس، ولی مطمئن باش که همه اینها می گذره. 

و تاکید کرد که همه اینها بینهایت طبیعی و بی نهایت ناخوشاینده و ازم خواست که خودمو مجبور کنم که تو جمعهای این جا بیشتر شرکت کنم و بیشتر قاطی جامعه بشم......

خلاصه کلی صحبت کرد و راهکار داد که گرچه همشو من خودم هم میدونستم ولی شنیدنش از کسی که هم حرفه و تخصصش اینه و هم به گفته خودش شوهرش مهاجره و شرایط مهاجرهارو خوب میفهمه تاثیر خوبی داشت.

اینه که بعد از این جلسۀ تقریبا یک ساعته دست دختر کوچک درونم رو گرفتم و بهش قول دادم تا اونجا که بتونم سعی می کنم باهاش مهربون تر باشم. اون هم خوشحال شد و دوتایی دست همو گرفتیم و تو یه بعد از ظهر آفتابی قدم زنان رفتیم برای رسیدن به قطار برگشت.....


1- این جلسات مشاوره به درخواست پزشک عمومی انجام میشه و تا چهار جلسه برای دارندگان ویزای رزیدنت رایگانه .خود این جلسات (بنا به گفته دکتر) حدود صدو بیست دلاره ظاهرا (هر جلسه)


2- با داشتن ویزای رزیدنت تقریبا تمامی امکانات پزشکی و درمانی نیوزلندیها ،شامل حال شما هم میشود (از جمله هزینه درمانی ،ویزیت پزشک و سوبسید دارو  .....)



     

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد