دورو برم کلی قورباغه اس این روزا !!!!


من از قدیم، از سنین نوجوانی عادت داشتم قورباغه ام را بگذارم در آخرین لحظه ممکن بخورم، هر چقدر هم که این قورباغه زشت تر میشد نوبت خوردنش هم به تعویق میفتاد به همان نسبت !

الان هم مدتهاس چندین قورباغه زشت و کریه المنظر هر روز زل میزنن به من و روز به روز هم زشت تر وبزرگ تر میشن و رغبت من به خوردنشون کمتر 

امیدوارم قبل از اینکه اونا منو بخورن یه راه حلی پیدا کنم برای این معضل !!!!! 


در این روز آفتابی.....


چقدر چقدر و چقدر احتیاج دارم که با کسی حرف بزنم ،یه آشنا یه دوست یکی که باهاش راحت باشم و احتیاج نباشه هی حساب کتاب کنم و حواسم جمع باشه بابت تاثیر حرفام تو روحیش، دلتنگیش و صد تا چیز دیگه

چقدر امروز پرم ،چقدر دلم گرفته ، چقدر دوست دارم گریه کنم .چقدر احساس تنهایی می کنم، احساس حدف شدن، فراموش شدن

سنگ صبور این روزهام هم که حالش خوب نیست و این خانه هم کوچک. جایی پنهانی نیست برای گریه کردن و سبک شدن...

باید حفظ ظاهر کنم تا این حس بد خودش برود.... 


بالاخره بعد مدتها


یکی به من نیست بگه تو که اثر جادویی ورزش کردن این همه برات ثابت شده پس چرا اینقدر تنبلی کردی تو شروع کردنش.

امروز بالاخره از خونه زدم بیرون و یه پیاده روی اساسی کردم طبق آماری که اَپ روی گوشیم نشون میده 5.3 کیلومتر شد این پیاده روی امروز ما ! البته که در یک مسیر اغلب سر بالایی.

هوا خنک بود با باد فراوان و آفتاب حسابی! مسیر هم کاملا خلوت و زیبا. 

فکر کنم در کل مسیر قبل از اینکه به خیابون اصلی وارد بشم فقط سه نفرو دیدم که این خودش یعنی  کلی آدم در معیار اینجا !

خلاصه تلفیق هوای خوب و پیچش باد در میان گیسوان تازه کوتاه شده ! و موسیقی شاد از هر ملیت و قماش روحیه ای ساخت تووووپ 


این سرزمین زیباست


از روزای مه آلود خوشم میاد،به نظرم هوای مه آلود یکی از اتفاقات قشنگه طبیعته و امروز اینجا یکی از قشنگترین صحنه هارو ایجاد کرده بود تلفیق آفتاب و مه و این هه سبزی اونم تو روزای اول زمستون.

حیف که تو اتوبوس بودیم و باید به یه قرارمیرسیدیم وگرنه حیف بود ثبت نکردن این همه زیبایی!

اینجا به صورت رسمی ! زمستون هشت روزه که شروع شده ولی خوب از لحاظ طبیعی هنوز زمستون واقعی نرسیده. یه روزایی مثل امروز، یه آفتاب خوشگل هم در میاد و هوارو کاملا بهاری می کنه. با اینکه اغلب درختا هنوز سبزن ولی اون وسطا هم یه سری زرد و قرمز شدن و چندتایی هم دیگه فقط آخرین برگاشونو نگه داشتن، خلاصه بلبشوی قشنگیه از چهار فصل !



زودی خوب شو


تا اونجا که یادم میاد تنها دو بار توی خیابون وقتی که پیاده و تنها بودم، زورم به اشکهای تلنبار شده نرسیده و زدم زیر گریه. 


یه بار اون روزای تلخ و بد اواخر سال نود و دو بود تو خیابون شریعتی ، به خاطر همه اون فشارها و اتفاقات و اجبارها.....

یک بار هم امروز ،پانزده هزار کیلومتر دورتر در خیابون .... به خاطر سنگینی و نحسی اون کلمه ! و سنگینی شرایط موجود


صدای یه پسر و پدر که از خونه زده بودن بیرون تا از آفتاب و هوای بهاری تو یه روز زمستونی لذت ببرن منو هم به خودم آورد و یادم افتاد تصمیم گرفتم دوباره قوی باشم خیلی هم زیاد .باید برگردم به سالهای قبلم ،محکم و مصمم

این وضعیت لعنتی هم حتما حتما حتما موقته 

میدونم تا ده پونزده روز دیگه (حداکثر) میام و اینجا مینویسم که این هم به خیر گذشت.....