دیشب خواب می دیدم دعوت شدم به یه عروسی هندی
مامانم هم بود ، یادم نیست دیگه کیا بودن
یه رسمی داشتن این خانواده هندی که یکی یه مروارید یه جای عروس و دوماد قایم می کردن و بعد یه گربه و یه سگ رو میاوردن تا اون مروارید رو پیدا کنه !!!!!!
حالا دیگه من نفهمیدم فلسفه این رسم چی بود و اگه گربهه یا سگه اون مروارید رو پیدا می کرد و یا پیدا نمی کرد چه تعبیری داشت ؟!
فقط اینکه اول اون گربه رو آوردن جهت ردیابی و اون بنده خدا هم داشت وظیفه اش را انجام میداد و تلاش می کرد و بو میکشید و... که یهو مامانِ من جای مروارید رو نشونش داد و کاسه کوزۀ هر چی رسم و آیین بود رو ریخت بهم.
اگر هم کنجکاو شدید که بدونید ، مروارید تو گوش یکیشون بود، حالا یا عروس بود یا داماد ، این صحنۀ حیاتی خیلی واضح تو ذهنم نمونده !
حالا قصدم تعریف این خواب نبود تو این نوشته ، ماجرا این بود که من وسط عروسی داشتم به خودم می گفتم خوب تو که میای اینجاها و این مراسم جالب رو میبینی !!!! چرا تو وبلاگت نمی نویسی !!!!
فکر کنم اینها همه نشانه ای بود که یادم بیفته چند وقته ننوشتم اینجا