-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 فروردین 1398 13:58
یک ماه است که ننوشته ام اینجا از اول اسفند سال قبل تا امروز که دوم فروردین سال نوست سال نود و هفت هم تمام شد خوب یا بد ؟ مهم نیست چیزی که تمام شده ،تمام شده ... بی قراریهایم همراه سال گذشته گذشت و خوشبختانه دلم آرام گرفته است... ماه آخر سال و شاید حتی زودتر درگیر کارهای دانشگاه هم بودم اصلا ساده نبود و بارها دچار قبض...
-
سال نو مبارک
جمعه 2 فروردین 1398 13:39
ظرفهای مانده از جمعِ کوچک شب قبل ،که خلاف خودِ جمع مفصل بودند ، را شست گلدانهایش ، آنها که روزآب دادنشان بود ، را آب داد لباسهای شسته شده را پهن کرد ظرفهای شسته شده را خشک و جمع کرد خانه را به نظم و ترتیب قبل درآورد سبزی پلوی کنار گذاشته شده از شب گذشته را روی اجاق گذاشت تا آرام آرام دم بکشد برای ظهر با همان پیش بند...
-
اسمش را چی بگذارم ؟؟
چهارشنبه 1 اسفند 1397 22:37
پارسال گمونم همین موقع ها بود که اولین گلدونمو خریدم تنها دلیلم هم این بود که یک کم به گوشۀ کانتر آشپزخونه رنگ و لعاب بده یک گیاه که فقط می دونستم از خانواده دیفن باخیاست و مقاوم و همین طورمناسب برای من که زیاد اهل نگه داشتن گل و گیاه نبودم آمد پیشم و اسمش شد لوسی لوسی تو یک گلدان سیاه پلاستیکی کوچک بود که گذاشته...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 بهمن 1397 22:04
کاش می توانستم بنویسم کاش می توانستم بنویسم از این همه احساسِ متناقضِ تلنبار شده کاش می توانستم بنویسم و با نوشته شدن یکی یکی پاک بشوند این حسهای آزاردهنده ذهنم پاک بشود از افکار ناخوشایند ،روحم آرام بگیرد.... چرا تمام نمی شود ؟ چرا تمامش نمی کنم ؟
-
با فرشته ها برقص...
چهارشنبه 24 بهمن 1397 12:51
-در شیشه ای ورودی به خانه را باز کردم ، به سمت آشپزخانه رفتم ،داخل کابینت های سبز رنگِ فلزی دنبال چیزی می گشتم ،چند باری هم در یخچال را باز و بسته کردم ،انگار که دنبال چیز خنکی می گشتم برای خوردن. همه چیز مثل قبل بود، مثل نوزده سال پیش ،یخچال همان جا کنار درِ ورودی ، کابینتها با همان ترتیب که بودند ،آن فرش پر نقش و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 بهمن 1397 14:17
انرژیم دیگه داره ته میکشه ،ببین !دیدی که ! عزیز دلم ! نمی خوای یک کم از اون شانسهای خوشگلی که به بنده های دیگه ات - به خصوص به اون مدل هالوهای خوش شانست - میدی به من هم بدی ؟ همین طوری برا تنوع،برای اینکه طعمشو من هم بچشم ؟ هان ؟ طعم چیو ؟ طعم راحت به دست آوردن. نگو نمیشه که خودت میدونی کرور تا مثال برات میارم تو هر...
-
چهار سال گذشت...
دوشنبه 8 بهمن 1397 22:52
و به این ترتیب امروز چهارساله شدم در این جزیرۀ زیبا و دور برحسب اتفاق عصر در مهمانی کوچکی بودیم با دو نفرِ دیگر که آنها هم حدود بیست سال پیش به این سرزمین آمده اند. از تلخیهایی که در سرزمینهایمان کشیدیم گفتیم و شکر کردیم برای داشتن زندگیِ آرام در سرزمینی آرام و در کنار مردمانی آرام. گفتم حتی نمی خواهم فکر کنم به بازه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 بهمن 1397 13:44
- بیدار می شوی صبحانه می خوری و بعد از صبحانه حال جسمیت به هم میریزد ،بی حال می شوی و درد ریزِ سمت چپ بدنت کلافه و دمغت می کند. دراز میکشی تا هوای خنک از لای پنجره بیاید و سرحالت کند ، نمی کند. حوصله ات سر میرود و ترجیح می دهی بروی و در موردبرنامه و رویایی که در ذهنت هست تحقیق کنی و سرت را از آن درد ریزِ کلافه کننده...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 بهمن 1397 12:40
من چه تلخم این روزها و چه اندازه قلبم غمگین و سنگین است.... به وقتِ تابستانِ سنۀ دو هزارو نوزده میلادی و بیست و چهار روز گذشته از سال نو هوا خنک ،آسمان بارانی ،کمرِ گرما شکسته شده (حالا شاید هم موقت) در حال خوردن ناهار و چشم دوختن به آسمان و دیدن اولین شاهین در این حوالی ! پیش تر شاهینی ندیده بودم در این نزدیکی ، با...
-
زندگی
پنجشنبه 27 دی 1397 22:38
در همین چند قدمی ، روی همین ایوان خانه ام پروانه ای متولد شد. در همین چند قدمی ،روی همین ایوان خانه ام پرنده کوچکی مرد. - پیله اش را ندیده بودم ، دیروز ولی لحظه ورودش به این دنیا را دیدم ،لحظه پروانگیش را ،تلاشش برای باز کردن بالهایش را . پرواز کرد به دنیای شلوغ و پرخطر و زیبا. رفت که بال بسپارد به نسیم و شاید دل به...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 دی 1397 00:52
حدودا چهار ماه است که شبها خواب راحت ندارم ،طول می کشد تا پس بزنم تمام حسهای منفی تلنبار شده بر ذهن و روحم را. طول میکشد تا بخوابد حسِ دردِ جراحت غرورم. طول میکشد که غوغای سرزنشهای خودم به خودم آرام بگیرد در سرم . اوایل دلیل این آشفتگی ها و سخت به خواب رفتن ها و پهلو به پهلو شدن ها ، ناراحتی بود و کمی حس های ناخوشایند...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 آذر 1397 12:44
- دریا همین پشت است در همین نزدیکی صبح هنگام ، روی پنجۀ پاهایت که بایستی ، نگاهت را که از بالای شمعدانی ها پَر بدهی ،آبی دلربایش را میبینی ظهر هنگام ،تن ات را که به گرمیِ آفتابِ ایوان بدهی و دستهایت را سایه بانِ نگاهت کنی ،آبی بی رمق شدۀ بی پایانش را میبینی شب هنگام ،موهایت را که به نسیم پر از عطر شکوفه های لیمو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 آذر 1397 22:11
یک سال پیش این موقع دو روزی بود که ایران بودم دو روزی که هنوز چشمم به فضای عجول و خاکستری و سرد و مضطربِ کشورم عادت نکرده بود در برگشتِ دوباره دو روزی که متعجب شدم انسان چقدر زود و ناخودآگاه به همه چی عادت می کند به خصوص به تجربه ها و رویدادهای خوب ، به سبزی و طراوت ، به هوای پاک ،به چهره های شاد، به انسانهای منظم ......
-
آنم آرزوست...
سهشنبه 15 آبان 1397 08:46
گرما، نور، لبخند پت وپهن، آدم درست حسابی، آدمی که تکلیفش با خودش و دنیا روشنه، آدم قابل اعتماد ،آدم یک رو ،آدمی که حرف اضافی نمیزنه ،آدمی که کلمات پوچِ پرمحبتش را توی فضای مجازی و هر آنجا که چشم در چشم نیستید روی سرت آوار نمی کنه، آدمی که یک دنیا فاصله نداره با کلمات اغراق آمیزمجازیش آن موقع که حقیقی میشه ،آدمی که عین...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 مرداد 1397 11:02
وقتی مهاجرت کردی غم و سوگواری هم شکل و فرم متفاوتی میگیره. بسته به اینکه متوفی در کجای دنیا زندگی می کرده، یا اول از همه خبر دار میشی یا آخر از همه . البته این مربوط به این دوره و زمانه ،قدیم تر که تنها راه ارتباطی نامه های چند ماه به چند ماه بود و تلفنهای هر از چند گاه ،فامیل معمولا خاطرِ آن عزیز دور از خانواده را با...
-
اشاره ای مختصر...
دوشنبه 8 مرداد 1397 16:59
هفته گذشته تجربه جدید و نابی داشتم حضور در جلسات دادگاه کشوری که سه سال و نیم بیشتر نیست در آن زندگی می کنم ، حضور به عنوان عضو هیئت ژوری. خوشبختانه اسمم در روز قرعه کشی جزو حدود سی نفری بود که از بین بقیه افرادِ دعوت شده انتخاب شد.خوشبختانه از این جهت که واقعا علاقه مند بودم همچین موردی را تجربه کنم .و باز هم...
-
خودمون رو نقد کنیم
دوشنبه 8 مرداد 1397 16:38
1-هر کسی روی عزیزانش تعصب دارد و این کاملا طبیعی است ولی اگر این تعصب باعث بشود که دور منطق و انصاف را خط بکشد دیگر طبیعی نیست شمای نوعی اگر میبینی عزیزت ، مثلا همسرت ،فرزندت... ، رفتار اشتباهی دارد ،تفکر اشتباهی دارد ولی گوشزد نکنی کار درستی نکرده ای .حالا اگر بیایی و طرفداری هم بکنی که دیگر به نظرم خیانت کرده ای ....
-
پیدا شده از میان برگه ها
پنجشنبه 7 تیر 1397 17:14
راز ثروتهای بزرگ که علت آشکاری ندارند جنایتی است که چون پاک و پاکیزه انجام یافته فراموش شده است. شاید این در طبیعت بشر باشد که هرگاه کسی از روی فروتنی واقعی یا از ضعف و یا از بی اعتنایی هر چیزی را تحمل کند ما میل داریم همه چیز را بر او تحمیل کنیم. خوشبختی ما همیشه بین کف پا و فرق سر ما جا می گیرد و اگر به خاطر آن...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 تیر 1397 15:37
آیا جایگزینی برای وقتی دلت می خواد کسی را تو آغوشت بکشی و نمیشه هست ؟ یک جایگزین برای اینکه بخوای کسی را ببوسی و عطر تنش را حس کنی ولی دوری و نمیشه چی ؟ نه، می دونم که نیست چاره ولی هست تحمل الان دلم می خواد مامانم رو محکم بغل کنم و تولدش رو تبریک بگم ولی باید به فرستادن پیغام صوتی و چندتا استیکر بسنده کنم و صبر کنم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 تیر 1397 21:32
چهارشنبه عصر که از چریتی اومدم بیرون طبق روال این دو ماه اخیر رفتم فروشگاهی که اون نزدیکیه و مدتهاست میگه داریم می بندیم و حراج کرده مال و اموال را ولی نمی کنه قیمتها را پایین تر بیاره هر چند وقت که هم فروشگاه زودتر خالی بشه هم من اون سِت جاصابونی را که به قیمت فعلیش نمی ارزه بخرم و هی هر دفعه نشنوم "می دونید ما...
-
گلهام
جمعه 1 تیر 1397 17:55
از دل مشغولیها و لذتهای این روزهام رسیدن به گلدونهامه گلدونهایی که خدارو شکر با دلم راه اومدن و سر حال موندن بهتره بگم من بیشتر با دلشون راه اومدم و سر حال نگهشون داشتم خوب مسلمه اونها گلن و اونی که باید بیشتر هواشون رو داشته باشه منم ( که دارم ) این را همه کسانی که گل دارن باید بدونن ( که ممکنه ندونن ) از لوسی و گل...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 خرداد 1397 15:12
یکی از اقدامات شجاعانه ای که این اواخر انجام دادم روشن کردن تکلیفم با یک دسته از شیرینی جات و دسرهای دوستان کُره ای بود! توی منو کافه های کره ای و همین طور تو قسمت شیرینی فروشگاهاشون دیده بودم که لوبیا قرمز ( همونی که ما میریزیم توی قرمه سبزی) یک آیتم پر رنگه !!!! فرض کنید! پیراشکی با طعم لوبیا قرمز و یا بستنی با...
-
دستشون هم درد نکنه
دوشنبه 28 خرداد 1397 14:47
آی می چسبه برات مسیج بیاد و بری ببینی از آی آر دیه ( همون وزارت دارایی یه جورایی ) بعد چی گفته ؟ گفته مبارکا باشه در دو هفته آینده فلان مبلغ به حسابتون برگردونده میشه هر سال تو همین زمانها، مالیات افراد بررسی میشه و اگر مالیات کم داده باشند از حلقومشون کشیده میشه بیرون ( البته نه به این خشونت ، زمان داده میشه برای...
-
ولمون کن !
جمعه 25 خرداد 1397 11:47
چند شب پیش برای حال و احوال کردن به بچه های خونه قبلی زنگ زده بودیم که گفتن یک نامه از ministry of justice (یک جورهایی همون دادگستری خودمون) برای من اومده !!! اول فقط متعجب شدم که آخر با این زندگی قانونمندی که دارم من را با دادگستری چه کار؟! ولی کم کم اضطراب ملایمی هم به حس تعجبم اضافه شد که ندانسته چه کاری کرده ام که...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 خرداد 1397 17:21
کتابت رو کنار میذاری و از تختی که دیگه آفتاب روش کم رنگ و بی رمق شده میای بیرون، کتری رو روشن می کنی و یک برش از چیزکیکی که درست کردی را میذاری توی پیش دستی چای میریزی و میای پشت لپ تاپ میشینی و به آهنگهایی که برادرت توی فلشت ریخته گوش می دی تا اونهایی رو که دوست داری توی فولدر جدا بریزی بعد میرسی به آهنگی که پرتت می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 اردیبهشت 1397 14:10
چند وقتیه یک مسابقه رقص یکشنبه و دوشنبه های هر هفته پخش میشه مسابقه به این صورته که آدمهای معروف که لزوما اهل رقص و این حرفها هم نیستند هر کدام با یک مربی تمرین می کنند برای اجرای هر هفته و دوشنبه شب هم یک نفر بنا بر رای داورها و رای مردم حذف میشه تا اینکه بلاخره فینالیست این فصل معلوم بشه برنامه پر زرق و برق و مفرحیه...
-
14 مارچ
سهشنبه 25 اردیبهشت 1397 13:31
در سرزمین جنوبی گذرمان به بیمارستان نیفتاده بود که دیروز افتاد. البته یک باری تا چند قدمی میز پذیرش رفته ولی راهمان را کج کرده و برگشته بودیم. جریان چه بود ؟ جریان این بود که برای خواب آماده شده بودم که ناگهان حس حمله قلبی سریع الوقوعی بهم دست داد ،درد و سنگینی در قفسه سینه و دست چپ. خلاصه از همسر اصرار از من انکار،...
-
قبل خواب هم مِن بعد کرم ضد آفتاب می زنم
جمعه 14 اردیبهشت 1397 16:47
در خانه راه می رفتم که احساس سرمای نصفه نیمه ای بر آنم داشت که آن ژاکت طوسی تو کُرکی را هم برتن کنم. همین طورباز در حال راه رفتن بودم که آفتاب ملس پاییزیِ افتاده بر گوشه تختخواب، بدجوری هوس انگیز به چشم آمد و تا به خودم بیایم در آن افتاب مطلوب دراز کشیده بودم، با ژاکت طوسیِ تو کرکی بر تن . همین طور که آفتاب حس خوب را...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 اردیبهشت 1397 10:42
مدتهای طولانیست که دیگر به گذر روزها و شمردن آنهایی که در این سرزمین گذشته اند کاری ندارم ولی دیشب نمی دانم سر چه موضوعی این روزها را شمردم و جالب بود که شب قبلش شده بود" سه سال و سه ماه و سه روز" که اینجاییم... تا چهارسال و چهار ماه و چهار روز ( به شرط حیات ) باز کاری به کار شمارش روزها نخواهم داشت !
-
آره اینجوری بوده...
چهارشنبه 12 اردیبهشت 1397 10:35
روزی که آفریده می شدم خداوندگار به فرشته خود فرمود در سرنوشت این بندۀ ما مقرر سازید که به هر کجا از آن جهان خاکی ،که به زودی فرستاده خواهد شد ، قدم گذاشت همزمان در دل و ذهن یکی از همسایگان تمنای ساختن خانه یا بازسازی آن ظهور کند، ما بر آنیم که این بنده ما حتی اگر به دورترین نقاط آن سیاره هم سفر کرد از صدای فِرز برقی...