9

دیروز اولین بار بود که به یه اداره دولتی اینجا مراجعه می کردم (در واقع دومین بار). هر کسی که میومد بعد از چک کردن وقتش با ریسپشن ،تو ردیف صندلیهایی که با یه کم  فاصله از کارمندها گذاشته شده بودن، می نشست و بعد کارمند مسوول پا میشد و شخصا اون نفر رو وقتی که نوبتش شده صدا می کرد و به سمت میزش راهنمایی می کرد و بعد در نهایت صبر شروع می کرد به انجام کارها .موسیقی در حال پخش و موکت تمیز کف سالن (موکتهای اینا چطور تو این هوای بارونی اینجا تمیز می مونه ؟!!!) حس آرامش بیشتری منتقل می کرد.کار ما یک ساعت طول کشید و سوالها با نهایت صبر جواب داده شد ....

بیرون که اومدم یاد آخرین کارهای اداریم  تو بیمه افتادم ، یاد اون خانومی که هر چی باهاش حرف میزدم جواب نمیداد و تو صورت آدم نگاه نمی کرد!!! یاد رفتارهای لج درآری که بعضی وقهاوقتی اهل داد و بیداد و لج بازی متقابل و توهین و بالا بردن صدا  نبودی  تا مرز گریه هم می بردت !!....


8


یکی از شرایط بسیار ناخوشایند و سخت که آدم میتونه توش قرار بگیره اینه که یک سری از عادات ،رفتارها و کلا ایدئولوژیهای آدمهایی که تو یه سری زمینه ها خیلی محشرن و تو خیلی بهشون مدیونی ، رو مخت باشه، مایه عذاب روحت باشه و کلا بدجوری اذیتت کنه. 

واقعا آدم معطل می مونه که چه خاکی بر سرش کنه در مواجهه با چنین شرایطی !

بحث این هم نیست که همه صد در صد باب میل آدم نیستن و خوب مطلق وجود نداره و... بحث رفتارهاییه که حالا درست یا غلط (البته در مورد بعضی هاش این نیمچه شک وجود داره ) کلا روی مختن ،کلن چیزاییه که تو ازشون فراری هستی 

خدا نخواد این موقعیت رو برای کسی در طولانی مدت !!!

یادآوری برای خودم...


یه زمانی تصمیم گرفتم اینجارو یه جورایی بکنم یه صفحه برای دادن اطلاعات بیشتر در مورد این سرزمین ولی  خوب فهمیدم این کار خیلی با حوصله و علاقه من جور نیست. ضمن اینکه خدارو شکر اطلاعات خوبی رو دوستان قدیمی تو صفحاتشون گذاشتن که خداییش بسیار بسیار کار گشا بوده و گرچه شاید بعضی هاش ایرادهایی داشته و بعضی هم تو نوشته نتونسته حق مطلب رو برسونه (مثل میزان تغیّر هوای اینجا یا سخت پیدا شدن کار اول !!!!) ولی خوب بقیه اطلاعاتِ لازم تو وبهست و حالا اینکه اینجا کلمهارو نصفه می فروشن یا اینکه اگه تو ایستگاه اتوبوس باشی و منتظر، تا دستت رو بالا نبری تا صبح هم که بایستی اتوبوسی برات نگه نمیداره ،یا اینکه آشغالها فقط هفته ای یکبار جمع میشه و بازیافتی ها هر دو هفته یکبار و هر محله هم روز خودش رو داره و همین طورکیسه مخصوص خودش رو که نشون میده با خرید اون کیسه در واقع هزینۀ بابت آشغال بردن رو به شرکت مربوطه پرداختین... ،دونستن یا ندوستنش دردی از کسی دوا نمی کنه....

اینه که از این فکر منصرف شدم ،بعد هم اینکه باید به خودم یادآوری کنم که این جا فقط و فقط برای این می نویسم که حال و هوای روزهام یه جا ثبت بشه، البته اگر کسانی با رد و بی رد اینجارو می خونن نهایت لطفشونه و باعث خوشحالی بیش از حد برای من ولی چیزی که هست اینه که نباید دچار خودسانسوری بشم بابت این قضیه.

اینکه نگران این باشم که دارم زیاد غر می زنم این که دارم همشمنفی میبینم ... و این باعث برداشتِ منفی میشه در مورد من ، توانایی هام ، دیدم به زندگی و...چون اینطوری فکر کردنم فقط باعث میشه این نوشتن رو که بعضی وقتها هدف اصلیش سبک کردن ذهن و روحمه از فشارهایی که این روزا دارم کنار بذارم و بمونم بی هیچ وسیله ای برای آروم شدن... 

گذر از دورانِ تغییراتِ اساسی و ریشه ای آسون نیست فقط بعضی درموردش حرف می زنن بعضی نه ،من هم بنا بر مراعاتِ حال و روز کسانی که میشه باهاشون حرف زد و هم بنا به دور بودن باز کسانی که میشه باهاشون  حرف زد و هم بنا بر بودنِ چندتایی آدم در دسترس که نمیشه باهاشون حرف زد ،اینجا می نویسم 

قبلا از کتابهایی هم که می خوندم می نوشتم که با پاک شدن خیلی از اون یادداشتهام حسابی تو ذوقم خورد و دیگه اینکه این چند مدت فقط دو تا کتاب خوندم ! که یکی به درد نمی خورد و برای نوشتن در مورد اون یکی هم حال و حوصله ای نبود... 

هیچی دیگه! اینم برای اینکه مکتوب به خودم یادآوری کنم  هم عدم خود سانسوری رو و هم دلیل نوشتنم در اینجارو ،کلا من  آدم کتبیی هستم ....


     

راست می گن !


می گن از هر چی  بترسی سرت میاد 

منم می گم از هرچی هم بدت بیاد هر چی که رو مخت باشه ،می گرده و پیدات می کنه !حتی اگر از دستش هزااااران کیلومتر فرار کرده باشی

می گن برای راحت بودن ،خوشحال بودن باید از اون چیزی که داری لذت ببری، باهاش حال کنی ،منم می گم راست می گن چون اگه روزگار بفهمه از چیزی خوشت میاد و فعلا نداریش، یه جایی می ذارتش که حالا حالا ها دستت بهش نرسه ،هر قدر ساده و پیش پا افتاده هم که باشه انگار فرق نمی کنه ،اگه از چیزی هم بدت بیاد باز همونی که گفتم، هر جا باشی گیرت میاره و اون رو می کنه تو حلقت 

یه اصطلاح بدیه که اتفاقا خیلی وقتا خوب گویای شرایطه ،الان باید بگمش 

روزگارِ ضد حال ،شانسِ گ .ه میشه از ما ........

 



دلتنگی ...

ادمهایی که اون چیزایی که دارن همونیه که می خوان یا فکر میکنن همونیه که می خوان ،کسایی که با سرزمینی که توش هستن راحتن ،با آدمای دور و برشون با برخوردای اون آدمها  با رفتارای اون آدمها....چقدر خوشبختن 

چون ساعت یک نصفه شب با دیدن عکسی که همون موقع برادرشون از پدر و مادرشون  و خودش براشون فرستاده از شونزده هزار کیلومتر اون ورتر، قلبشون درد نمیگیره ،نفسشون بند نمیاد از زور دلتنگی ،به هق هق نمیفتن از این همه دوری  از این همه خواستن و .....