2


تو لهجه نیوزلندی علاوه بر اینکه سرعت به طرز وحشتناکی بالاست و کلمه ها به هم میچسبن بر اثر این سرعت و یک سری کلمات اختصاصی خودشون رو هم دارن که کاملا نا آشناست ،تمام کسره ها در تمام کلمات ،ای تلفظ میشه و مغز بدبخت باید در حال دویدن برای گرفتن کلمات ،همۀ ای ها رو به کسره تبدیل کنه بلکم چیزی دست گیرش بشه!

مثلا طرف می گه  "وی آر ترایینگ تو فایند ای بیتر وِی " و تو می مونی که خوب چرا دنبال راه تلخی  آدم عاقل! که بعد میبینی منظورش  بِتِرِ .اینطوریه که بِست میشه بیست ،حرف اِن میشه این ،سِوِن میشه سیوین ،تِن میشه تین ،هِد میشه هید و.....

شاید به نظر ساده بیاد این تبدیل کردن ولی وقتی یه فوج کلمه میریزه رو سرآدم، این تفاوت تلفظ هم میشه قوز بالا قوز و بعد اینطوریه که پیش میاد  ده دقیقه با خودت فکر می کنی تو وسایل خونه کدومشون اسمش بیده که تو نمی دونی و بعد یادت میفته عزیز دلم این بید همون بِدِ، همون تخت خودمون .بله !سر یه همچین کلمه ای ده دقیقه معطل بودی!

یا مثلا اگر از قبل ندونی و یکی بیاد بهت بگه کاپاتی!!! باید دقیقا چکار کنی ؟! این شخص در واقع  داره می پرسه شما a cup of tea میل دارید آیا ؟....

آره اینجوریه لهجه این عزیزان

خلاصه یک عالمه از این شاهکارها وجود داره تو لهجه کیوی که الان حضور ذهن ندارم  


* اولا  حیرون بودم  اینا چه نگرانی تو چهرۀ من میبینن که هر بار تشکر می کنم میگن : !no worries 

بعد فهمیدم این عبارت به معنی  خواهش می کنمه  :)  و این اصطلاح  توسط نیوزلندیها و استرالیاییها استفاده میشه فقط !



اسم جدید !


اسم من ، بر خلاف چیزی که فکر می کردم ،گفتنش اصلا برای این جماعت ساده نیست و هیچ کس نمی تونه درست تلفظش کنه تازه اگر بتونه تلفظ کنه اصلا!!!

 اغلب هم مشکلشون با اون "ه " موجود در اسممه.من هم که به اسمم تعصب دارم  و مخالف اسم مستعار و این حرفهام ،این مدت به استیصال این جماعت هیچگونه وقعی نذاشتم.

ولی هفته پیش وقتی درماندگی مدیر فروشگاه رو دیدم و اینکه با تمام توان تلاش می کنه اسم من رو بعد سه چهار بار پرسیدن درست بگه و نمیتونه دلم به رحم اومد و تصمیم گرفتم یه فکری به حال اسم مستعار بکنم .چون با این وضع یا اسمهای من درآوردی روم می ذارن که فرقی با اسم دیگه گذاشتن نداره یا اصلا صدام نمی کنن !  مثل بچه های کلاس زبان که وقتی کارم داشتن از روش لمس فیزیکی استفاده می کردن !!!

اینه که وسطهای شیفت و در حین یکی از تلاشهای مدیر مربوطه برای گفتن اسمم بهش گفتم بذار یه اسم انتخاب کنم که بتونی بگیش ، اول گفت نه بذار اسمت رو می گم و بعد هم پرسید که مطمئنی اشکال نداره و اینها ...بعد تا بیام بجنبم دیدم یه اسم برام ساخت و خوشخال و خندون رفت به همه گفت اسم فلانی شده این و تا آخر روز هم به جبران قبل راه میرفت و صدام می کرد!

خلاصه وقتی دیدم  با انتخاب اسم قابل بیان، هم به این جماعت و هم به خودم  چه کمکی کردم و دیگه مجبور نیستم ده بار اسمم رو تکرار کنم، تصمیم گرفتم تعصب رو کنار بذارم و بگردم یه اسم مناسب و دائمی پیدا کنم که تو موارد دیگه هم همون رو اعلام کنم (بچه های ایرانی هم بهم گفته بودن که اگر اسمت سخت باشه دیر یا زود مجبور میشی اسمت رو عوض کنی )

اینه که نشستم و دنبال اسم دخترونه انگلیسی گشتم و در نهایت یک عدد اسم را انتخاب کردم و این دوشنبه هم اسم جدید را اعلام کردم و بسیار هم باعث شعف و شادی جماعت شدم  و خودم را هم راحت کردم تا با یک بار گفتن ،اسمم در اذهان مبارک  بماند!

به این ترتیب بود که اسمی ایرانی  را انتخاب کردم که با تلفظ بسیااااار متفاوتِ این جماعت می شود اسمی این ور آبی و اتفاقا از اسامی مورد علاقه همیشگی ام بوده.

و به این ترتیب بود که " نیکی " نام گرفتم .

  


والنتیری


از دوشنبه هفته پیش یعنی 21 سپتامبر یا همون سی شهریور، کار داوطلبانه رو تو فروشگاه مربوط به یکی از مراکز پزشکی شروع کردم .

موسسه یک مرکز پزشکی و در واقع بیشتر اورژانسه، ولی فروشگاه ربطی به تجهیزات پزشکی نداره.

این جور فروشگاه ها که اینجا بهش  OP  Shop می گن و مخفف همون opportunity shop هستش که اون هم معادل همون چَریتی شاپیه که بقیه انگلیس زبانها می گن!! تو اوکلند به وفور دیده میشه و این جوریه که مردم وسایلی که نمی خوان رو چه نو و چه کهنه از هر چی که فکر کنید میارن و تحویل این فروشگاه ها میدن و این اجناس با قیمت خیلی پایین دوباره فروخته میشه و درآمدش خرج کارهای سازمان میشه .انجمن حمایت از حیوانات ،صلیب سرخ ،بعضی از کلیساها و مراکز درمانی مثل مرکز درمانی سرطان اوکلند و خیلی مراکز و سازمانهای دیگه، تعداد زیادی از این فروشگاه ها دارن .

توشون هم از لباس ،ظروف آشپزخونه ،مبلمان ،کتاب ،سی دی ،اسباب بازی،لباس عروس و.... پیدا میشه ،یک سری از فروشگاه ها و برندها هم اجناس نویی ،که احتمالا فروش نرفته رو، تحویل این جور فروشگاه ها می دن .تمام پرسنل فروشگاه هم تو هر بخش و کاری از نیروهای داوطلبن .

وسایل اهدایی هم همه بررسی میشه و اونهایی که مناسب فروش نیستند باز جمع آوری میشه برای فرستادن برای ساکنین محروم جزیره های اطراف (جزیره هایی که خودشون البته جزء مقاصد رویایی سفر آدمهای مرفهه!)

خرید از این فروشگاهها هم دقیقا برخلاف اون چیزی که تو فرهنگ ماست هیچ چیز عجیب و دور از ذهن و مخصوص طبقه پایین جامعه نیست.

مثلا خیلی ها میان و سی دی که قیمتش سی دلار و کرایه اش (اینجا بنا به قیمت بالای سی دی بساط کرایه سی دی کماکان داغه ) شبی پنج دلاره ( این قیمت رو خیلی مطمئن نیستم ) رو با دو دلار می خرن و....

القصه، که فعلا من هفته ای یک روز می رم برای کار داوطلبانه و از محیط شاد و پرانرژیش حسابی لذت می برم.

 

 


یهویی بی هیچ مقدمه ای...


وای که چقدر دوست داشتم همین الان لباسهامو می پوشیدم و راه میفتادم و دو ساعت دیگه پیش مامانم بودم ،دو ساعتی که به نظرم یه موقع طولانی و زیاد بود !

این هوای خوب و آفتابی و این حس و حالی که جریان داره، بد جوری هواییم کرد :(

من دلم مامانمو می خواد، همین الان !

 

تفاوت 2


دیشب با دوستم از خرید بر می گشتیم که تو راه خونه و سر یه پیچ یک عدد ماشین پلیس با سرعت فراوون از کنارمون رد شد. 

ماشین روکه دوستم برد تو مسیر ورودی خونه یه ماشین هم با سرعت پیچید پشتمون و این حدود شش هفت دقیقه بعد از گذر از اون پیچ مزبور بود.

تو شش و بش این بودیم که این کیه پشت سر ما پیچیده تو مسیر که چراغ ماشین پلیس روشن شد پشت سرمون. 

متعجب از اینکه مشکل کجاست و تنها حدس سرعت زیاد سر پیچ بود چند ثانیه ای طول کشید تا پلیس اومد دم ماشین (می چسبه آدم بشینه تو ماشین و خودشون خدمت برسن ) 

و اما مشکل ،روشن نبودن چراغهای ماشین بود.

اول توضیح داد مشکل چیه ،بعد چک کرد که چراغها درستند یا نه و بعد هم تست الکل از دوستم گرفت و بعد هم تذکر سفت وسختی داد و در نهایتِ مرام و معرفت جریمه نکرد و رفت .دوست من هم خوشحال که هم جریمه نشده و هم بالاخره پلیسای دوست داشتنی اینجا یه بار گرفتنش !