خانه عناوین مطالب تماس با من

این روزهای من

این روزهای من

پیوندها

  • نوشته های قدیم من

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]
  • بازگشت
  • آپ دیت طور
  • از گذشته
  • زندگی ها
  • این چند وقت
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • بهره وری
  • خرسهای پشت پنجره

بایگانی

  • تیر 1401 1
  • خرداد 1401 1
  • فروردین 1400 1
  • آذر 1399 1
  • آبان 1399 2
  • اردیبهشت 1399 3
  • فروردین 1399 5
  • آذر 1398 2
  • شهریور 1398 2
  • تیر 1398 3
  • خرداد 1398 1
  • اردیبهشت 1398 2
  • فروردین 1398 8
  • اسفند 1397 1
  • بهمن 1397 6
  • دی 1397 2
  • آذر 1397 2
  • آبان 1397 1
  • مرداد 1397 3
  • تیر 1397 4
  • خرداد 1397 4
  • اردیبهشت 1397 7
  • فروردین 1397 2
  • اسفند 1396 10
  • بهمن 1396 1
  • دی 1396 2
  • آذر 1396 1
  • آبان 1396 11
  • مهر 1396 6
  • شهریور 1396 9
  • مرداد 1396 10
  • تیر 1396 10
  • خرداد 1396 5
  • اردیبهشت 1396 6
  • فروردین 1396 4
  • اسفند 1395 10
  • بهمن 1395 8
  • دی 1395 13
  • آذر 1395 11
  • آبان 1395 4
  • مهر 1395 8
  • شهریور 1395 21
  • مرداد 1395 14
  • تیر 1395 14
  • خرداد 1395 6
  • اردیبهشت 1395 23
  • فروردین 1395 19
  • اسفند 1394 13
  • بهمن 1394 16
  • دی 1394 13
  • آذر 1394 22
  • آبان 1394 25
  • مهر 1394 25
  • شهریور 1394 16
  • مرداد 1394 16
  • تیر 1394 24
  • خرداد 1394 23

جستجو


آمار : 43403 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 15 تیر 1401 14:20
    دیگه فکر میکردم کارها روی روال افتاده و بعد از درس خواندن اجباری طور، رفته ام سر کاری تقریبا مرتبط و حالا باید کمی دندان به جگر بگذارم تا این چند ماه اول هم بگذرد و بعد با آرامش مشغول لذت بردن از ززحمات تمام این سالها بشوم ولی خوب اینطور نشد این روزها دوباره درگیر اینم که حالا چه کنم؟ فلج ذهنی و روحی شده ام دوباره...
  • بازگشت دوشنبه 16 خرداد 1401 12:57
    یک مدت بود که میخواستم نوشتن را شروع کنم ولی علاوه بر نداشتن وقت پسوردم هم یادم نمیامد، ایمیلی که باهاش اینجارو ساختم هم یادم نمی آمد ،برای چک کردن اینکه آیا ایمیل اینجا ثبت شده یا نه هم حوصله ام نمی آمد... حالا پسورد یادم آمد و آمده ام که بنویسم ،که این روزها دوباره دوره نوشتن رسیده! وقتی کسی نیست که فشارهایت را با...
  • آپ دیت طور سه‌شنبه 24 فروردین 1400 13:47
    چند وقتی است نا آرامم دلگیر ،مضطرب و بی حوصله هر کاری برایم حکم بار سنگینی پیدا میکند که هزار کار بی ربط انجام میدهم تا آن را به تعویق بیندازم از این که در سن چهل و پنج سالگی هنوز درگیر بهبود عادتها و رفتارهایی هستم که در سی سالگی هم درگیرشان بودم و میخواستم سر و سامانشان بدهم به ستوه آمده ام. نمی توانم بی خیال خودم و...
  • از گذشته دوشنبه 17 آذر 1399 10:21
    بعد از برگشتن دوباره به اینجا ،تو دست کشیدنها به سر و گوشِ ظاهر و باطن اینجا یک تعداد نوشته دیدم که در قسمت چرکنویس مانده مثل این یکی که در تاریخ دهم اردیبهشت همین امسال نوشته بودمش: "در اعماق جانم حفره ایست جنسش چیست ،از کجا آمده را میدانم و نمیدانم ولی هست ، با بودنش به صلح رسیده ام ولی این سازش باعث نمیشود که...
  • زندگی ها سه‌شنبه 27 آبان 1399 15:04
    دختر بیست و پنج ساله است و مجرد سوپروایزر بخش بسته بندیِ کارخانه ، هر روز قبل از ساعت یک تا پاسی از شب کار می کند ، حواسش به انجام شدن درست کارهاست و ساعت استراحت و ناهار پرسنل و قبراق بودن دستگاهها دستگاهی گیر و گور پیدا کند معمولا خودش حلش می کند و سراغ مهندسهای تعمیرات نمیرود مهربان است و جدی کار که گیر می کند صدای...
  • این چند وقت سه‌شنبه 27 آبان 1399 14:49
    بیشتر از شش ماه است که اینجا ننوشته ام دلیل اصلی همان انبوه کارهای دانشگاه بوده به گمانم ترم سوم دانشگاه هم بعد از دوهفته سرِ کلاس رفتن، آنلاین شد و این تغییر اینبار به هیچ عنوان تازه و جذاب نبود . از گرفتن واحد از دانشکده علوم پشیمان شدم و دیگر این خبط را تکرار نمیکنم! قدر دور بودنِ سرزمین دوم را این روزها بیشتر...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 11 اردیبهشت 1399 20:01
    از واقعیتهای نچسب زندگی این است که اغلب آدمها خواستها و نظرات کسانی که ازشان میترسند را دقیق تر ،سریع تر و با دقت بیشتر به جا می آورند تا خواسته ها و نظرات کسانی که شاید دوستشان دارند یا یک رابطه احترام آمیز بینشان برقراراست. بر هم خوردن آرامش خودشان است که معیار میشود برای آنکه چه کسی را بالای سر بگذراند و حلوا و...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 10 اردیبهشت 1399 21:14
    اگر دوباره به دنیا بیایم در سن هجده سالگی شوهر می کنم و از سن بیست سالگی هم میروم سراغ تولید فرزند، سه تا خوب است به گمانم از سواد و مشق و کتاب هم خیلی بخواهم همت کنم تا همان دیپلم می خوانم با معدلی حول و حوش سیزده چهارده تمام رویاها و خواسته هایم را هم سیاهه می کنم میدهم دست پدر بچه ها خودم صبح به صبح آرایش می کنم و...
  • بهره وری چهارشنبه 10 اردیبهشت 1399 20:13
    از مزایای کلاس آنلاین بهره وری شدیدالحنی ! است از زمان استاد در آن سو حنجره پاره می کند که آن تکه از رودخانه را چطور مدل کنید و کجای برنامه را انگولک ،شما در این سو گوش می کنید و زیر ابرو بر میدارید...
  • خرسهای پشت پنجره دوشنبه 11 فروردین 1399 11:09
    این روزها ،روزهای قرنطینه است همه جا بسته ،همه جا سکوت! البته در مورد سکوت واقعا تفاوتی ایجادنشده و فقط مِن باب جو دادن نوشتم! پلیس در خیابانها ،فروشگاهها ،پمپ بنزینها ،.. سرک میکشد تا تخلفی صورت نگیرد ظاهرا چند روز گذشته خیلی ها آن طور که باید توجیه نبوده اند و خوشحال ازاین تعطیلی، دست زن و بچه را گرفته بودند و در...
  • این نیز کی بگذرد؟ دوشنبه 11 فروردین 1399 10:26
    دوشنبه صبح، شروع هفته آموزشی به صورت آنلاین، نزدیک شدنِ تاریخهای تحویل پروژه ها و بی حوصلگی مبسوووط به مزخرفاتی مثل هیچ وقت برای یادگیری دیر نیست دیگر اعتقادی ندارم. سن یادگیری معلوم است،هر چیز پایه و نویی را باید در زمانی که جسم و روح هر دو تازه و سرحال هستند یاد گرفت و آن هیچ وقت دیر نیست ها را گذاشت به قول این وری...
  • همه ما به آن خفاش باختیم دوشنبه 4 فروردین 1399 19:36
    امروز بیست و سوم مارچ، نیوزیلند از Level دو به Level سه وارد شد و ظرف چهل و هشت ساعت آینده level چهار شروع میشود. از مدتی بعد از پیدا شدن مواردی از مبتلایان به ویروس کرونا، شرایط و محدودیتها طبقه بندی شدند و با تند شدن شیب افزایش تعداد مبتلایان، رفتن از مرحله های پایینی به مرحله بالاتر سریع تر شد. در مرحله چهار که در...
  • تا چه پیش آید شنبه 2 فروردین 1399 12:14
    هفته بعد کلاسها تعلیق شد تا استادها و بقیه کارکنان دانشگاه فرصت پیدا کنند برای جفت و جور کردن زیرساختهای درس خواندنِ آنلاین ظاهرا در حال حاضر این اتفاق داره برای 2000 دانشجوی عمدتا چینی انجام میشه ولی بردن کل دانشگاه روی این پلت فرم کار بیشتری میبره صبح یک ایمیل گرفتم که در مورد دسترسی به امکاناتم برای دوره آنلاین می...
  • سال نو مبارک جمعه 1 فروردین 1399 17:50
    خوب شاید آمدن سال جدید بهانه قشنگی باشه که دوباره نوشتنم را شروع کنم. الان که داشتم بعد از سه ساعت دوباره شروع می کردم به درس خواندن ،دلم پر کشید برای ایران بودن برای حس کردنِ حال و هوای این دقایق در جای درستش اینجا جای درستِ عید نیست هوا دارد سرد میشود ،بوی پاییز می اید ،درسها هم داردسنگین تر میشود ،هیچ برنامه آنلاین...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 27 آذر 1398 11:32
    آدمها چرا اینطور شده اند ؟عجیب غریب، خودخواهسبک سر، قاطیارتباط با آدمها سخت شده پیچیده شده اند، مثل کلافی که پیچیدگی اش حسنش نیست، بخواهی سراغش بروی خسته ات می کند باز کردن گره های در هم تنیده اش چرا بعضی فکر می کنند محور زمین و زمانند ،طلبکار از همه،چشم بسته به تمام نواقص و گره های روحیشان باید چشم گرداند دنیا و...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 27 آذر 1398 11:15
    ظرفیت برخوردم با هر کار و اتفاق خارج از مسیر و روال عادی خیلی پایین امده به خودم حق می دهم البته ،توانِ مانده کافی نیستاز صبح باید ایمیلی بزنم و سر و تن سازمانی را بشویم که چرا در مقابل هر چیز خارج از روالی هنگ می کنید !!! ولی حوصله ام نمی کشداینها هم گویا ظرفیت برخورد با کار خارج از روال را ندارند فرقشان این است که...
  • از دانشگاه سه‌شنبه 19 شهریور 1398 15:13
    درس Assessment of environmental effect دو تا مدرس داره ،یک خانوم دکتر و یک آقای مهندس. استفانی و نایجل. استفانی یک خانوم تپل بامزه است که وسط درس دادن هی می خنده. استفانی باید همسن های مامانم باشه ، نایجل هم یک آقای مهندس مسن و خوش پوشه با بوی عطر و کاپ قهوه به دست استفانی گمونم این دو روز سر صبحی فحشی به جماعت دانشجو...
  • این جوری دوشنبه 11 شهریور 1398 20:43
    بیشتر از یک ماه از شروع دانشگاه میگذرد و من وقت نکرده ام که از اتفاقات و تجربه های جدیدم اینجا بنویسم. حجم کار بسیار زیاد است و توان من هم بسی کمتر از بیست و اندی سال پیش ولی خوب ، در عوض علاقه و انگیزه بسیار بیشتر است از همان بیست و اندی سال پیش باشد که توازن برقرار بشود به زودی
  • ارگِن جمعه 7 تیر 1398 14:04
    چندهفته پیش ،آخر هفته کنسرتی در یکی از سالنهای مرکز شهر اجرا میشد که ما هم برای تجربه کردن به دو تا از دوستان پیوستیم. از آنجایی که ساز ارگِن بود و آهنگها هم کلاسیک ،میانگین سن ، جدا از ما چهار نفر، شصت هفتاد سال به بالا بود. نکته جالب این بود که از بدو ورود به این کشور تا آن روز این همه نیوزیلندی یک جا ندیده بودیم !!...
  • همین طوری پنج‌شنبه 6 تیر 1398 23:11
    یکی از کاربردهای متداول چراغ نور بالای اتوموبیل در ایران برو کنار دارم میام ،برو کنار بزار رد بشم و گاهی هم جایگزین شدن برای دشنامی است که باید به راننده ای داده بشود و شرایطش نیست اینجا اما کاربرد نور بالا زدن برای لحظه ای کوتاه، اجازه عبور به ماشینی است که قانونا حق تقدم با او نیست یعنی مثلا شما می خواهید به راست...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 3 تیر 1398 15:37
    سالهای آخری که ایران بودم شروع کردم به تفکیک زباله ، کاغذ ،قوطی های فلزی و ظروف پلاستیکی قابل بازیافت را جدا می گذاشتم خوشبختانه محل جمع آوری ضایعاتِ قابل بازیافت فاصله زیادی تا خانه نداشت و با جمع شدنشان سرگردان نمیشدم که باید کجا ببرمشان کنارگذاشتن باقی مانده یا دور ریزِ مواد غذایی برای گربه های محل هم اگر چه با نیت...
  • زمستانه جمعه 17 خرداد 1398 11:57
    بعد از بیست و نه سال امروز میل بافتنی و کاموا دست گرفتم آخرین بار گمان می کنم همان دوره راهنمایی بود و انجام تکالیف حرفه و فن حالا بعد از این همه سال دست و دلم هوس بافتن کرده اند می چسبد در این هوای سرد و بارانی ،یک استکان چای داغ بریزی ،کنار پنجره بنشینی و شال ببافی و خیالهای شیرین ...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 20:14
    طرف در پروفایلش ،حالا در هر کدام از این فضاهای مجازی،جای اسم فقط اولین حروف اسم و فامیلش را می نویسد بعد جای عکسش هم یا عکس بچه هایش را می گذارد یا در مواردی عکس شوهر سبیل کلفتش را ، یعنی کلا ذوب در خانواده ، یعنی هویت خودش کشک ،دو حرف الفبا است پشت سایه آقا و بچه ها... بعد با همچون داستانی لابد وقتی برای دوستی...
  • والا به خدا چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 20:04
    عزیزان دلم آخر این یعنی چه که از بچه هایتان تشکر می کنید بابت به دنیا آمدنشان "مرسی که به دنیا اومدی" !!!! درسته که خلاقیت در سخن خوب است، ولی دیگر به جفنگ که نباید افتاد! تولد فرزند شما کار مشترکی بوده از شما و همسر محترم ،حالا اگر جای تشکر و تمجیدی هم باشد، طرف تشکر شخص دیگری است ،بگذارید بچه بازیش را بکند
  • از دانشگاه پنج‌شنبه 29 فروردین 1398 12:33
    تو اینستاگرام دانشگاه یه هیستوری گذاشته شده بود که خبرتان هست که این هفته هفتۀ سکسه ؟!!!! برای همچون منی که در فیضیه دانشگاهها درس خوانده ام و کله سحر برای بستن چاک مانتو _که تازه از حدودهای قوزک پا شروع میشد و تا زمین ادامه داشت_ توسط مامور مستقیم خدا در دانشگاه به جستجوی سنجاق قفلی فرستاده شدم ،هضم چُنین مواردی آسان...
  • یک نکته دیگه دوشنبه 26 فروردین 1398 23:57
    و خوشبخت ترین آدمها کسانی هستند که در اطرافشان لا اقل یک نفر را دارند که آنها را بلد است و خوشبخت ترین آدمها کسانی هستند که در اطرافشان لا اقل یک نفر را دارند که اگر آنها را هم بلدنیست تلاشش را می کند که آنها را بلد بشود...
  • نکته دوشنبه 19 فروردین 1398 17:41
    و از بدیهای روزگار این است که وقتی به گذشته فکر می کنی تقریبا از هشتاد درصد خوبیهایی که کرده ای پشیمان می شوی
  • شاه می بخشه ، شاه قلی نمی بخشه دوشنبه 19 فروردین 1398 11:56
    برای دانشگاه که ثبت نام کردم، بعد از تایید شدن برنامۀ درخواستی ام بلافاصله آدرس ایمیلی برایم تعریف شد و ایمیل مربوط به تمام اتفاقات ریز و درشت برایم فرستاده شد ،زمانی که برنامه را از ترم اول به ترم دوم منتقل کردم هیچ کدام از دسترسی های اینترنتیِ سِت شده قطع نشد و روال فرستاده شدن ایمیلها هم برقرار ماند و من کماکان در...
  • ویست منیجمنت !! جمعه 16 فروردین 1398 12:54
    و در خانه ما پخته شدن سوپ جو از نوع سفیدش و ایضا شیر برنج نشان از آن دارد که دوباره شیری در آستانه تاریخ انقضایش بوده و بلکه هم از تاریخش گذشته و لکن خراب نشده پخته شدن کیک از نوع موزی اش هم بیانگر آن است که موزهایی خریداری شده ، خورده نشده ، به رنگ قهوه ای در آمده و سرنوشت شیرینی پیدا کرده اند الان، در این ظهر ملس...
  • زندگی پنج‌شنبه 15 فروردین 1398 14:43
    - شب بود ، یک شب زمستانی. سرد بود و باران به طرز وحشتناکی می بارید. اوایل شبِ یک یکشنبه ،حول و حوش ساعت هفت . در معیار این سرزمین هفتِ شب یکشنبه از نظر خلوتی چیزی است در مایه های نیمه شب شهرستانهای خلوت سرزمین مادری. از کار برگشته بودم ،تا ساعت شش سر کار بودم. با احتساب زمان انتظار برای اتوبوس و طول مسیر، یک ساعتی از...
  • 483
  • صفحه 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 17