-
همین دین خودمون خوبه بابا
شنبه 8 اردیبهشت 1397 23:13
چند روز پیش رفته بودیم مرکز شهر داشتیم راه می رفتیم که یک جوان خوش بر و رویی ایستاد و سلام کرد. از انجایی که مدتهاست کمتر گذرمان آن طرفها می افتد این چُنین برخوردهای تبلیغاتی !! از یادمان رفته بود و به جای گفتن"ببخشید عجله دارم" جواب سلامش را دادیم و تازه بعد از آن چشممان افتاد به کتابهای همراهش دیگر دیر شده...
-
چرا همچین شدم !!
جمعه 7 اردیبهشت 1397 13:35
خونه چند وقته عین دسته گله ، برق میزنه نه که مواقع دیگه کل کثیف باشه ها ولی این جور خانه داری هم هیچ وقت مدلِ من نبوده ،حالا چرا همچین شده ؟ آهان چون کارهای مهم تری هست که باید انجام بشه!! ولی طبق عادت و اخلاقهای نه چندان دلپسندِ این چند سال اخیرم هر کاری می کنم تا اون کارهارو نکنم !! آی خونه تمیز می کنم ، آی غذا درست...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 31 فروردین 1397 10:42
دیروز افتادم به جون خونه برای تغییر چیدمان اول از همه اتفاق خوبی که افتاد از دست اون دوتا صندلی بی ریخت که نمیدونم چرا اینقدر ازشون بدم میاد راحت شدم یکیش رو گذاشتم تو کمد و یکیش رو هم بالای خشک کن !!! دیگه جلو چشمم نیستن. بعد مبل ها رو جا به جا کردم ، نتیجه عالی شد ،خونه دلبازتر شده ،جلوی پنجره اصلی باز شد و حالا...
-
این چند وقت
پنجشنبه 30 فروردین 1397 17:47
فقط یک روز از ماه دوست داشتنی فروردین مونده از اواخر اسفند اینجا ننوشتم امسال فروردین با سه تا فروردین گذشته متفاوت بود بالاخره در چهارمین عیدی که دور از فصل بهار سرزمینم بودم ،سفره هفت سین چیدم ، خوب بود خیلی خیلی بهتر از نچیدنش ،گرچه هر کاری هم که بکنی حس و حال سال نو نمیشه اون حس و حال ایران ولی باز هم خوبه ، ذوق...
-
خیلی هم عالی البته
جمعه 25 اسفند 1396 10:32
همین صبحی که برمیگشتم خونه دیدم یه موتوری با لباس فرم و دم و دستگاه با یه شانتولمانی که پشت موتورش روشن خاموش میشد دم در یه خونه ایستاده ، اول فکر کردم پلیسه بعد دیدم اوا پلیسه چرا سرشو کرده تو سطل آشغالِ مردم !! پشت لباس آقای مشکوک به پلیس بودن رو که خوندم دیدم نوشته Recycle Auditor. حالا دقیقا ایشون وظیفه شون چیه یه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 اسفند 1396 08:55
یکی دوهفته به برگشتنم مونده بود که برنامه شون جور شد وبرای دیدنم اومدن خونه مامان و بابا هوا سرد بود ،زمستون چند روزی بود که یادش افتاده بود خودی نشون بده با شال و کلاه و ژاکت و پلیور و یه گلدون سیکلمه خوشگل رسیدن زیر کاپشن گرم و نرمش یه ژاکت خیلی قشنگ پوشیده بود، از اون طرح هایی که خیلی دوست دارم گفتم ژاکتت چه قدر...
-
اینطوری
پنجشنبه 24 اسفند 1396 08:36
خدارو شکر که درگذشت نابهنگام عالم عالیقدر، آقای هاوکینگ ، با چهارشنبه سوریمان مقارن شد و اینقدر سرگرم آپ کردن رقصهای لزگیمان در کوی و برزن هستیم که یادمان رفت عکسهای پروفایلمان را به عکس آن مرحوم تغییر بدهیم و نصایح مادر بزرگ یا عمۀ کوچکمان را در دهان آن تازه درگذشته فرو نماییم و صفحه مان را به آن سخنان پر مغزِمنسوب...
-
این چه حالیست ؟
جمعه 18 اسفند 1396 15:54
خوشحالم ؟ ناراحتم ؟ متعجبم؟ هر سه! خوشحالم. چیزهایی را که فکر نمی کردم داشته باشم دارم ، نوشته هایی که فکر نمی کردم باشند ، هستند .سه چهار سالی پنهان شده بودند داخل یک فایل ،داخل یک پوشه،داخل یک هارد، توی یک کارتن، توی یک خانه... کم هستند ولی هستند . این رو نشان دادنِ ناغافل و تصادفی در این جمعه آفتابی ، دلچسب بود و...
-
امنیت
سهشنبه 15 اسفند 1396 15:21
شنبه شب یه فستیوال چینی تو یکی از پارکهای بزرگ اینجا برگزار بود، سال اولی هم که اومده بودیم رفتیم این فستیوال رو .ولی اون موقع و فکر کنم دو سالِ بعدش جای دیگه برگزار می شد. چند تا خیابون منتهی به پارک رو بسته بودن برای عبور و مرور راحت عابرین ، چون در حالت عادی این شهر این همه عابر نداره . خلاصه بازار مکاره ای به راه...
-
از کاشان تا اوکلند
دوشنبه 7 اسفند 1396 16:35
تو سفری که این بار به کاشان داشتم متوجه شدم که به جز گلاب و عرقیات ، باقلوا هم از سوغاتهای این شهره طرفهای غروب که تو یه کافی شاپ باقلوا و چایی سفارش دادم دیدم که عجب باقلواییه باقلوای این شهر آدرس بهترین قنادی رو از یه عتیقه فروشی کنار سرای عامری گرفتیم ، سراغش که رفتیم با اینکه اول غروب بود بسته بود.تو راه برگشت از...
-
آخه آناناس و خیار و مایونززززز!!!!
دوشنبه 7 اسفند 1396 14:05
همین الانه که داشتم اینجا می نوشتم خانوم صاحبخونه مسیج زد که هستی می خوام برات سالاد بیارم ؟ گفتم هستم خلاصه کیسه به دست اومد و ظرفهای داخلش رو تحویل داد و در مورد هر کدوم هم توضیح. گفت خواستم قبل اینکه چیزی درست کنی و بخوری اینارو بهت بدم تا دیگه مجبور به آشپزی نباشی. دیگه نگفتم عزیز دلم من اگه اینقدر گرین بودم که...
-
حالا چشم هم خوردیم خوردیم
دوشنبه 7 اسفند 1396 13:29
وسایلم که اومدن ، بعد تموم شدن همه مراحل اونجایی که داشتیم می رفتیم هزینه Bio-security رو بپردازیم تا افسر مربوطه وسایلمون رو به اصطلاح ریلیز کنه ، موبایل همسر زنگ خورد که آیا شما تو بسته هاتون دونه ای چیزی دارید؟؟ و من با اطمینان گفتم بهشون بگید خیررررنداریم که اون افسر زیبارو ( بعدا که دیدیمش فهمیدم این نکته رو )...
-
پنجول ببری است دلبر که ازبین همه عروسکها برگزیده شد برای همراه بودن در این سفر :)
دوشنبه 7 اسفند 1396 12:35
با وسایل نصفه نیمه ای که تونستم ، یعنی جا اجازه داد که بیارم ، خونه رنگ و حال دیگه ای گرفته قاب عکسها ، مجسمه ها ، شمعها، ظرفها ، اون آویزی که همیشه دوست داشتم تو مسیر نسیم باشه تا از آوای ملایم به هم خوردنش کیف کنم ، پنجول ، آقا نبات ، مگنت های روی یخچال همه و همه حس زندگی رو کشوندن با خودشون از شونزده هزار کیلومتر...
-
همین چند وقت پیش
جمعه 4 اسفند 1396 13:46
ایران که بودم سه تا کتاب خوندم ، سه تا کتاب پرآوازه !! ولی هیچ کدوم به اندازه شهرتشون دل من رو نبرد نه اینکه کتابهای بدی بودن ، نه ،سطح توقع من بنا به تعریف و تمجیدهای شنیده ازشون بالا رفته بود. کتاب ملت عشق نوشته الیف شفاک به ترجمه ارسلان فصیحی اولین کتاب بود ، از خوندنش پشیمون نشدم ولی به برادرم که می خواست بعد...
-
سه سالگی
یکشنبه 8 بهمن 1396 02:40
امروز دقیقا سومین سال رفتنم از ایرانه اگر اون طرف بودم یک بیانیه ای صادر میکردم به این مناسبت، ولی الان چون در وطن به سر میبرم خیلی نمی تونم حس بگیرم و چیزی بنویسم فقط همین: سه سال شد ،سه سالی که دو ماهش رو هم پیچوندم به میمنت و مبارکی
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 دی 1396 12:13
ساعت سه و نیم نصفه شبه و من خوابم نمیبره ،شب مهمونی بودیم و تا برگشتیم از ساعت خوابم یکی دو ساعتی گذشته بود و خوب تو این جور موارد من سخت خوابم میبره . تو پهلو به پهلو شدن های بی خوابی یه کم به این روزها فکر کردم بعد یاد نوشته های دم اومدنم افتادم و اومدم و خوندمشون بعد یاد این افتادم که تو روزهای اول و تو بیدار...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 دی 1396 07:02
دلم عجیب گرفته امروز عصر بیشتر از اغلب این عصرها قدم زدن تو هوای خنک بعد غروب سرک کشیدن تو کتابفروشی و مغازه های صنایع دستی هم هیچ اثری نداشت چقدر این عصرها دلگیرن چقدر این هوا سنگینه چقدر این دل من پره .....
-
چمدان می بندیم ...
چهارشنبه 8 آذر 1396 12:09
این چند هفته اخیر نفهمیدم زمان چه جوری گذشت، همش پخش و پلا بودم تو مرکز خریدا و مشغول کار مورد علاقه ام یعنی سوغاتی خریدن. بسیار خوش گذشت این مدت و حسابی لذت بردم. گرچه دیگه یکی دو روز آخر حسابی خسته شدم و حتی یه کم کلافه . به جبران برو بیاهای این چند وقت و خستگی یکی ،دو تا کار اداری که حالا تعریف می کنم تو نوشته های...
-
این روزها
پنجشنبه 25 آبان 1396 11:45
از تصور روزهای پیش رو ذوق می کنم از تصور به آغوش کشیدن عزیزان ذوق می کنم از تصور خاطره گفتن و خاطره شنیدن ذوق می کنم از تصور بغلهای طولانی و تنگ و گرم ذوق می کنم از تصوردیدن کوچه های آشنا ذوق می کنم از تصور نشستن تو یه کافه و با یه آشنا ، با کسی که قلبت سالهاست که میشناستش ذوق می کنم از تصور شنیدن صداهایی که بلدم ، تو...
-
:)
پنجشنبه 25 آبان 1396 11:25
نونِ تازه و عسل و سرشیرت آماده باشه چای داغ و خوش رنگ و خوش عطرت تو یه استکان خوشگلِ کمر باریک ، آماده باشه اون مربای هویج با رد خلالهای پسته و بادومش، اون مربای بهِت با عطر خوش هل و رنگ یاقوتیش،آماده باشه برنج دونه دونۀ عطری شمال با نقش و نگارهای زعفرونیش و بخار رقصونش آماده باشه خورش خوش رنگ و لعابت با عطر آوازهایی...
-
همون صاحب کوکامی !
پنجشنبه 25 آبان 1396 10:53
یه سوشی بار بود رو به روی ایستگاه اتوبوسی که هر روز بعد کار پیاده میشدم ،یه جورایی به سوشی هاش معتاد شده بودم سوشی های خوشمزه و اخلاق خوب صاحبش اونجارو کرده بود برام یه پاتوق برای شستنِ خستگیِ بعد از کار یه جورایی مشتری دائم شده بودم تا اینکه ماشین خریدیم و دیگه من گذرم به اون ایستگاه نیفتاد جمعۀ پیش بین دو تا قرار،...
-
یه کم از سکوت بگم :)
چهارشنبه 24 آبان 1396 13:09
محل خونه جدید یه جوریه که اون یه ذره صداهای متداول این مرز و بوم رو هم تقریبا نداره ( البته به جز صدای چمن زن ) اول این که این محل، محلِ گربه هاس همین همسایه های دور و بر ما تقریبا همشون گربه دارن اینه که صدای گاه و بی گاه سگ حذف شده ، البته این صدا هیچ وقت آزاردهنده نبوده ولی من فعلا دارم فقط ارزیابی می کنم. بعد...
-
بی خیاااااال
چهارشنبه 24 آبان 1396 12:49
میگه فردا همسایه قبلی می خواد بیاد که اون کابینت رو اندازه بگیره میگه خیالت راحت من هم همراهش میام و با لبخند به صورتم خیره میشه تشکر می کنم و تو ذهنم فکر می کنم چه خوب که حواسش هست به امنیت همسایه و .... صداش از تو فکر درم میاره : آخه من می دونم که تو دین شما زن و مرد نباید تو یه جا تنها بمونن !!!!!! همچین همسایه...
-
یاد بگیرم !
چهارشنبه 24 آبان 1396 12:30
می گفت تو کلاس ورزششون یه برو بیایی بوده برای گرفتن تولد سورپرایزیِ یکی از اعضا . به همه تو هر کلاسی میسپردن که فلان ساعت بیاید فلان جا که تولد بابه. باب رو به اسم نمیشناخته و دید نداشته تولد کی می تونه باشه. سر زمان مقرر میرن به جشن تولد ، پسر باب براش تولد سورپرایزی گرفته بوده تو باشگاهی که پدرش ورزش می کنه. باب اون...
-
مرگ بر مَل اُپریشنِ بی موقع !!
چهارشنبه 24 آبان 1396 10:59
بالاخره بعد چند وقت ( که امروز فهمیدم چند ساله ) نشستم که از وبلاگم بک آپ بگیرم از لینکی که دوستان فرستاده بودن چیزی دستگیرم نشد اینه که تصمیم گرفتم منوال !!! این کارو انجام بدم. ولی چی شد ؟ هیچی ! هر دو تا موسِ در دسترس از کار افتادن.اون یکی وایرلسِ که واقعا نمی دونم چی شد این یکی بدبخت هم که اینقدر از دستم افتاد...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 آبان 1396 08:52
آخر هفته رفتیم یکی از ساحلهای تقریبا نزدیک هوا آفتابی ولی خنک بود با یه مقدار بادی که باعث میشد ترجیح بدم کلاه کاپشنم رو هم بذارم بعد تو همین وضع یه عالمه ( در معیار جمعیتی اینجا البته ) آدم تو آب بود از هر رده سنی آفتاب خوشگل اون روز همه رو از خونه ها کشونده بود بیرون . هیچ وقت فکر نمی کردم آفتابی بودن یک روز بتونه...
-
محل جدید
چهارشنبه 24 آبان 1396 08:42
دیروز بعد تقریبا سه هفته رفتیم برای پیاده روی در محل جدید بهار داره تموم میشه ولی هوا حسابی خنکه و بادی بودنش تو این چند وقت اخیر و البته مشغول بودن با انواع و اقسام کارها مثل خرید ، کارهای مسافرت من ، کارهای ریز و درشت خونه، دلیل دیر شدن این اقدام به گشت و گذار در محل بود. این محل رو خیلی بیشتر دوست دارم ، فوق العاده...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 آبان 1396 23:05
مراقب روحم نبوده ام خیلی ساله که مراقبت نکردم ازش و این دو سه سال اخیر بیشتر بوده این رسیدگی نکردن از این بی توجهی آسیب دیده ،زیاد. یکی از آسیب هایی که دیده اینه که بی تحمل شده ،بی حوصله شده، خیلی از پرونده ها براش با اولین اشتباه بسته میشه و این خوب نیست. در دنیای بی ملاحظه بودن آدمها دراین روزها،داشتن این خصلت یعنی...
-
خونه نو
سهشنبه 9 آبان 1396 16:37
این چند وقت یه چیزایی بود که دوست داشتم بنویسمشون ولی در گیر و دار شلوغیِ جا به جایی ، هیچ مجالی برای نشستن و نوشتن پیدا نکردم. الان هم یادم نمیاد اون چیزهایی رو که دوست داشتم اینجا ثبت کنم چی بودن ! خونه پیدا کردن یه جورایی یهویی شد، اولش فکر می کردم که این بار این جا به جایی خیلی آسونه از یه جای فرنیش به یه جای...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 مهر 1396 14:35
از دوشنبه عنتر خان رو ندیدم از همون دوشنبه که دلم رو به دست آورد دیگه نیومد البته از نیومدنش خیلی هم ناراحت نیستم که هیچ، خودم هم زمینه فراهم می کنم که آفتابی نشه اونم خوب کرد که نیومد شاید فهمیده حسم بهش خیلی سفت و قرص نیست هنوز این اسم رو هم براش اون موقعی گذاشتم که هنوز دوسش نداشتم ، هنوز ازش می ترسیدم اون روزی که...