در همین چند قدمی ، روی همین ایوان خانه ام پروانه ای متولد شد.
در همین چند قدمی ،روی همین ایوان خانه ام پرنده کوچکی مرد.
- پیله اش را ندیده بودم ، دیروز ولی لحظه ورودش به این دنیا را دیدم ،لحظه پروانگیش را ،تلاشش برای باز کردن بالهایش را .
پرواز کرد به دنیای شلوغ و پرخطر و زیبا. رفت که بال بسپارد به نسیم و شاید دل به گلی ....
- صدای ضربه شدید بود ،سراسیمه به سمت ایوان رفتم ،گیج شده بودم و از دیدن بال زدنهایش هراسان. برگشتم کاسه آبی برداشتم، به ایوان رفتم که دیدم آرام گرفت و چشمهای کوچکش بسته شد.رفت ، روحش پرواز کرد از دنیای شلوغ و پرخطر و زیبا.کاش زیاد درد نکشیده باشد آن جثه کوچک و دوست داشتنی...
بسیار زیبا مینویسی و البته از بانویی فرهیخته و اهل مطالعه انتظاری هم جز این نیست
امیدوارم هر روز زندگیت سرشار از شور و شادی و تولد بهترینها باشه
فرهیخته گی از خودتونه