زندگی

در همین چند قدمی ، روی همین ایوان خانه ام پروانه ای متولد شد.

در همین چند قدمی ،روی همین ایوان خانه ام پرنده کوچکی مرد. 


- پیله اش را ندیده بودم ، دیروز ولی لحظه ورودش به این دنیا را دیدم ،لحظه پروانگیش را ،تلاشش برای باز کردن بالهایش را .

 پرواز کرد به دنیای شلوغ و پرخطر و زیبا. رفت که بال بسپارد به نسیم و شاید دل به گلی ....


- صدای ضربه شدید بود ،سراسیمه به سمت ایوان رفتم ،گیج شده بودم و از دیدن بال زدنهایش هراسان. برگشتم کاسه آبی برداشتم، به ایوان رفتم که دیدم آرام گرفت و چشمهای کوچکش بسته شد.رفت ، روحش پرواز کرد از دنیای شلوغ و پرخطر و زیبا.کاش زیاد درد نکشیده باشد آن جثه کوچک و دوست داشتنی... 


نظرات 1 + ارسال نظر
مینا شنبه 6 بهمن 1397 ساعت 22:30

بسیار زیبا مینویسی و البته از بانویی فرهیخته و اهل مطالعه انتظاری هم جز این نیست
امیدوارم هر روز زندگیت سرشار از شور و شادی و تولد بهترینها باشه

فرهیخته گی از خودتونه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد