کتابت رو کنار میذاری و از تختی که دیگه آفتاب روش کم رنگ و بی رمق شده میای بیرون، کتری رو روشن می کنی و یک برش از چیزکیکی که درست کردی را میذاری توی پیش دستی 

چای میریزی و میای پشت لپ تاپ میشینی و  به آهنگهایی که برادرت توی فلشت ریخته گوش می دی تا اونهایی رو که دوست داری توی فولدر جدا بریزی

 بعد میرسی به آهنگی که پرتت می کنه به دورانِ دور کودکی ،آهنگی که حتی تو بچگی هم وقتی هوس می کردی به اون نوار کاستی که می دونستی مال پدرته گوش بدی ذوق داشتی برای رسیدنِ اون آهنگ

تو همون بچگی، تو همون شش هفت سالگی هم حس شیرینی بهت میداد (نمیدونستی چه متن غمگینی داره )

بعد این آهنگ را که  اون موقعها فقط یک کلمهHoney رو ازش می فهمیدی، گوش می دی و  همین طور که داری چای می خوری و اشک میریزی با تمام وجودت می خواد همین الانِ الان پدرت را محکم محکم بغل کنی ، با تمام وجود حسش کنی 

این فاصله ها گاهی خیلی تلخن خیلی


 

   

نظرات 2 + ارسال نظر
مینا دوشنبه 28 خرداد 1397 ساعت 05:56

امیدوارم بزودی این فاصله ها کمتر بشه و پذیرای خانواده خوبت در کنار خودت باشی .

ممنون

یه دوست پنج‌شنبه 24 خرداد 1397 ساعت 22:54

فاصله ها همیشه فاصله اند، زمان نمی شناسند، این درون ماست، این ماییم که در نوسانیم. این نیازهای ماست که هر لحظه رنگ عوض می کنند، هر لحظه تکه ای از وجودمان را درگیر می کنند.
دلمان هوایی می شود، می خواهد قفس زمان و مکان را بشکند، رها شود. در آغوش بگیرد، بو کند ...
دلمان گاهی زبان حالیش نمی شود ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد