23

گوش چپ کماکان درب و داغونه و صبحها تا چند ساعتی اوضاع بدتره 

در شرایطی که خودم هستم و خودم ،گرفته بودن گوش و حسِ داشتن یه پارچ آب توی گوش  و سر وصدای زنگ و ... تنها مورد آزاردهنده است ،عمق فاجعه وقتی معلوم شد که روز شنبه برای مهمونی کریسمسِ فروشگاه رفتیم ،از قبلش که حسابی کلافه بودم، وقتی هم رسیدم دیدم ای دل غافل  فقط هیاهو میشنوم و نمی تونم درست و درمون ارتباط برقرار کنم و این کلافه ترم کرد (واقعا که هیچی جای درست کار کردن اعضای بدن رو !! نمیتونه بگیره و خیلی وقتها آدم وقتی یادش میفته که به یه گیر و گوری بخوره)، ولی یه مقدار که گذشت ،هم عادت کردم و هم راهای آسون ارتباطی پیدا شد! و در کل حسابی خوش گذشت و با اینکه صبحش به خودم بد و بیراه می گفتم که چرا گفتیم که  میریم و بین این همه غریبه چکار کنیم آخه  و... ولی بعد مهمونی کلی انرژی مثبت بالا زد  و کلی تشکر همه از اومدنمون و بوس و بغلهای محبت آمیز روز خوبی رو برامون ساخت.

مهمونی هم تو یه بار انگلیسی بود با اسم عجیب و غریب به سبک بارهای انگلیسی Mad dogs & English men  سگهای هار و مردان انگلیسی !!!!!

بر خلاف اسمش جای با مزه ای بود گرچه اگر دعوت نبودم صد سال جایی با یه همچین اسم عجیب غریبیو خودم انتخاب نمی کردم.

دیروز هم باز با همین وضعیت رفتم فروشگاه و بنا به تصمیم این دو هفته اخیرم بی خیالِ فکر کردن به درست و غلط بودن و سبک و سنگین بودن حرفهام شدم و نتیجه اش رو هم تو بِرِک عصر دیدم که چقدر براشون جالب و مهمه که می ری توی جمعشون و شروع می کنی با اعتماد به نفس حرف می زنی، کلی تشویقت می کنن و انرژی مثبت می دن و طبق معمول از لهجه خودشون به عنوان لهجه مزخرف یاد می کنن و.... دیروز هم کلی در مدح شجاعت من حرف زدن و گفتن شجاعتت تو این تغییر به این بزرگی قابل تقدیره و اینکه هیچ کدومشون نمی تونن تصور کنن که بتونن یه همچین کاری بکنن. کلی هم امید دادن که وضعیت کار اینجا برای بجه های خودشون هم تو شروع مزخرفه و فکر نکن این شرایط برای شماست و اینکه می گفتن هیچکدومِ ما تو این جمع یه ذره از  قابلیتهای تورو نداریم ولی چاره ای نیست و به همه اتفاقات به عنوان نردبونی نگاه کن که بالاخره باید از پله اولش شروع کنی .

شاید این حرفها به نظر خنده دار بیاد ولی واقعا شنیدنشون تو یه شرایطی واقعا نیازه، آدم وقتی مهاجرت می کنه انگاری گاهی مثل یه بچه ای میشه که باید کلی تشویقش کرد تا یه سری کارهارو با ذوق و امید بیشتری انجام بده...

وقتی توی میت آپها می رم و یا جاهای دیگه که صحبت می کنم میبینم که زبانم خوبه ،مشکلی نیست و حتی کلی تعریف هم بابت لهجه و خوب بودن زبان و.... می شنوم، ولی حکایت حرف زدن با بچه های (بچه های بالای شصت سال البته :) ) فروشگاه حکایت جدیدی بود برای من که علیرغم سختیهاش خوشحالم که پیش اومده .اینجا دیگه کلاس نیست باهات همون طوری حرف می زنن که با خودشون ،رعایت و آروم حرف زدن و این چیزا هم در کار نیست و اون وقت آدم این جا تازه اگه اعتماد به نفسش رو حفط کنه و حرف بزنه می بینه چقدر سبک حرف زدنش مزخرف و بی ربطه مثل اینکه یکی الان بیاد و فارسیو به سبک دقیقا نوشتاری حرف بزنه. 

دیروز این رو هم در اون جمع مطرح کردم و خیال خودمو راحت کردم. گفتم من وقتی بین شماها حرف می زنم خودم می فهمم چقدر عجیب غریبه سبک حرف زدنم ولی این چیزیه که همه جا آموزش می دن متاسفانه ! و جواب هم این بود که اصلا مهم نیست، ما خیلی بد حرف می زنیم ،همه حرفامونو می خوریم، یه عالمه slang داریم و تو دُنت تینک دَت وِی  و  فقط کیپ تاکینگ  :) 

بعد اینکه این جماعت  هم مثل خودمون همچین خوب اهل غیبت و حرفهای زردن گاهی .روزای دوشنبه یه خانوم دوست داشتنی که فکر کنم نزدیک هفتاد سالشه میاد که کلی کامنت میده روی بعضی مشتریها و... دیروز چند تا دختر اومده بودن با این شلوارکهایی که اونقدر کوتاهه که آستر جیبشون پایین تر از پاچه شلواره!!! خلاصه داشت به طرز مودبانه ای  از لباس پوشیدنشون برای من غر می زد !!! و من حرص می خوردم آخه این گوش چرا باید خوب نشنوه تا بشینیم یه بساط حرف خاله زنکی حسابی راه بندازیم تو این جور موارد ...

و به عنوان آخرین اظهار نظرم در مورد مقوله زبان تارگتم رو گذاشتم موقعی که لهجه همین خانوم دوست داشتنی و اون یکی آقای گوگولی که اون هم دوشنبه ها میاد و کارهای برقی فروشگاه رو می کنه بفهمم. یعنی اون موقع است که به بالاترین درجه رضایت میرسم و فکر می کنم دیگه در جهان کسی نباشه که حرفاشو نفهمم !!

این آقای گوگولی هم از کسانیه که خیلی موثر بود برای اینکه من از اون حالت قرار دادن خودم تو گوشه امن در بیام و هی الکی حرف بزنم ( برای منِ ذاتا کم حرف این کار اصلا آسون نیست و کلی دارم انرژی می ذارم ).دو هفته پیش هم بهم یه کتاب عالی در مورد جاهای دیدنی نیوزلند و نقشه راه ها و.... هدیه داد .

ولی با همه این اوصاف هیچی اینقدر نمیچسبه که بعد از یه بعد از ظهرکامل انگلیسی صحبت کردن بری به یه مغازه که صاحبش عراقیه ولی ایرانیو مثل بلبل حرف می زنه و بدون صرف انرژیِ مضاعف !!!! خرید کنی  (کنسرو قرمه سبزی خریدم و کشک سمیه :) )   


اولین شله زرد در اوکلند :)


امروز شله زرد پختم ،فکر کنم خیلی خوب شده و کم و کسری نداره. فقط باید بره تو یخچال و حسابی سرد بشه تا اعلام نظر قطعی در موردش صادر بشه. 

واااای منتظرم زودی سرد بشه  

22

آدم وقتی کلافه میشه ،می گرده تقصیرِ حال و احوالِ بدشو میندازه گردن دم دست ترین اتفاق یا واقعیت موجود

یه ساعته که کلافم ،چروکم ،دم دست ترین چیزی هم که داشتم گرفتن گوشمه که امروز دیگه خیلی بدجوره ،گوش چپم تقریبا هیچی نمیشنوه انگار یه لیتر آب توشه ! خلقمو تنگ کرده...

ولی فکر که کردم و رد این حال بد رو که گرفتم، دیدم دلیلش این گوش بدبخت نیست  ،دلیلش این شبکه های اجتماعین که به اندازه سودشون ، نه خیلی بیشتر از سودشون، ضرر و زیان دارن .یکیش هم اینکه نمیذارن تو حال و هوای خودت باشی ،مدیریت شرایط رو ازت می گیرن. مثلا تصمیم گرفتی یه قضیه ای که ناراحتت می کنه رو فراموش کنی و اتفاقا موفق هم بودی، بعد توی یکی از این صفحه ها یهو یه عکس، در ثانیه ای یه عالمه پرونده از قبل رو میاره رو و یه عالم حس ناخوشایند  پشت بندش تولید میشه و تو کل این جریان هم شاید اصلا حواس آدم نباشه داره چه اتفاقی میفته، فقط میبینه با حال خوب رفته که دو تا مطلب بخونه ،چهارتا عکس خوب ببینه ولی بعد دمق و پریشون شده فقط ومیمونه حیرون که ای بابا چی شد یهو!!

دو دفعه اس که رد این جریانو گرفتم و الان میبینم بدون اینکه خودم بخوام یه عکس ،یه نوشته چه کارها که می تونه با روح و روانم بکنه !

یه مثال کوچیک


ایده  آل گرایی یعنی اینکه وقتی داری به دکترت تو ضیح می دی  دردت چیه اون وسط فکرت این باشه ای داد بیداد من که قبل از slight از very  استفاده کردم درست بود اصلا یا نه و آیا این کلمه slight در مقام صفت، از اونهایی هست که میشود قبلش از very استفاده کرد یا نه ؟؟؟؟؟!!!!!

ویروسهای نصفه پسند !!!


ویروسها و باکتریهای اینجا همچین انگاری حال می کنن رو نصف بدن اثر بذارن .

دیروز بعد چند روز گلو درد یهو یه گوش درد وحشتنا ک گرفتم و دیگه گوش چپم هیچی نمیشنید .

اول ترس برم داشت نکنه دچار فلج بِل شده باشم اینه که رفتم جلو آینه و نصبه شبی کلی شکلک در آوردم تا مطمئن بشم حرکت صورتم متقارنه.

امروز هم دیگه بی خیال هزینه شدم و رفتم همین بغل دکتر. یه جورایی کرایه راهِ رسیدن به دکتر خودم این اختلاف اِنرول نکردن رو پر می کرد.

ویزیت دکتر خودم 18 دلاره  البته برای من که تو اون بیمارستان اِنرول کردم (این انرول تو بیمارستان هم فارسیش چه عجیب غریب میشه ،ثبت نام کردم ! عضو شدم !!)

و برای افراد بدون ثبت نام ! 32 دلاره ولی اینجا این کلینیک نزدیک تره که کمابیش شیک و پیک تر و با حساب کتاب تره برای کسی که عضو باشه 40 دلار و برای کسی که عضو نباشه 75 دلاره ،البته برای زیر سن 12 سال، عضو و غیر عضو، خدمات مجانیه و از 13 تا 17 سال هم به جای 40 دلار ،28  دلاره .

خلاصه با توجه به وضعیت  اورژانسی و جا افتادن در جامعه ! و نترسیدن از مراجعه به دکتر غیر ایرانی *و راهِ دو ساعت و نیمی تا  مطب دکتر ایرانی ،آتیش به مالم زدم و رفتم همین مرکز که با اتوبوس از خونه ده دقیقه راهه. 

اون آتیش زدن هم واقعا آتیش زدنه ها ، چون برای کسی که هنوز تومنِ تبدیل شده داره خرج می کنه  یه چیزی حدود دویست هزار تومن برای مراجعه به پزشک عمومی  دادن عین آتش سوزیست !

دکتر هم یه خانوم جوون کیوی بود و ارتباطات بی مشکل برقرار شد ... اینجا قبل از دکتراول یه پرستار  کلی سوال می کنه ازت و فشار خون می گیره و این جور چیزا و بعد که پرونده آماده شد دکتر ویزیت می کنه.

گزارش کل پروسه امروز رو هم خودشون برای دکترم می فرستن که البته اگر من نمی خواستم می تونستم بگم اینکارو نکنن.

خلاصه اینکه مشکلم عفونت گوش بود که حدس می زنم از اون گرما سرمای روز دوشنبه تو فروشگاه اومده سراغم 


* اون اوایل فکر می کردم فاجعه ترین اتفاق تو جای جدید اون موقع است که مجبور شی بری دکتر و به طرف حالی کنی چته ولی خوب اشتباه می کردم .