این چند وقت

بیشتر از شش ماه است که اینجا ننوشته ام

دلیل اصلی همان انبوه کارهای دانشگاه بوده به گمانم

ترم سوم دانشگاه هم بعد از دوهفته سرِ کلاس رفتن، آنلاین شد و این تغییر اینبار به هیچ عنوان تازه و جذاب نبود .

از گرفتن واحد  از دانشکده علوم پشیمان شدم  و دیگر این خبط را تکرار نمیکنم!

قدر دور بودنِ سرزمین دوم را این روزها بیشتر میدانم ،به یمن داشتن روزهای عادی در حالی که اوضاع در دیگر جاها بلبشویی است.

در دومین انتخابات نخست وزیری اینجا شرکت کردم و برای دومین بار به کسی که دوستش دارم رای ندادم ! و کسی که دوستش دارم برای بار دوم انتخاب شد.

تجربه دوست داشتن و افتخار کردن به رهبر سیاسی کشور و نماینده پارلمان را برای اولین بار در زندگی تجربه کردم.

از نماینده مجلس در اینستاگرام ،پیغام دوستی در یافت کردم و البته که اکسپتش کردم !

به یکی از خواسته های قدیمی ام رسیدم و در دوره های ESOL شرکت کردم و در حال حاضر به یک خانم تایلندی یک روز در هفته درس زبان و زندگی میدهم...

بعد از دوازده جلسه و یک مصاحبه مجدد،  از سیستم آموزشی اینجا مدرک رسمی برای این کار را میگیرم

روزهای پنجشنبه به یک کارگاه آموزشی میروم برای یاد گرفتن کاشتِ درست درمون در هوای اینجا و روشهای تهیه کمپوست و ...

این اواخر در کم تر مصرف کردن پلاستیک زیادی شل آمدم  که بخشی از آن تقصیرش به گردن دولت است که روزهای لاک داون اجازه استفاده از کیفهای شخصی را نمیداد  !!! باید دوباره با جدیت برگردم به مواضع قبلی

اینجا را دوست دارم ،اینجا را به شدت دوست د ارم ،گرچه هنوز هم مواردی هست که محکم روی مغزم رژه میرود ولی این موارد اغلب قابل چشم پوشی اند 

انتخاب واحد ترم آینده انجام شد و برای دریافت وام تحصیلی هم اقدام کردم

از سه هفته پیش مشغول به کار شدم ، تمام روزهای کاری به غیر از پنجشنبه ها ،از ساعت یک بعد از ظهر تا هر وقت که خدا بخواد!

روز دوم کار با کله رفتم توی یکی از دستگاهها و دیشب داشتم فکر می کرم که اگر خداوند رحم نمیکرد آن حادثه قابلیت آن را داشت که آخرین حادثۀ عمرم باشد.

از کارم آنجایش را دوست دارم که شب له و لورده سوار ماشین می شوم و در خنکای شب با پنجره های پایین در جاده ای خلوت ،تاریک و محصور شده با درختان به سمت خانه میرانم و مهستی و هایده گوش می کنم...

شاید ادامه داشته باشد



از واقعیتهای نچسب زندگی این است که اغلب آدمها خواستها و نظرات کسانی  که ازشان میترسند را دقیق تر ،سریع تر و با دقت بیشتر به جا می آورند تا خواسته ها و نظرات کسانی که شاید دوستشان دارند یا یک رابطه احترام آمیز بینشان برقراراست. 

 بر هم خوردن آرامش خودشان است که معیار میشود برای آنکه چه کسی را بالای سر بگذراند و حلوا و حلوا کنند و چه کسی را رها کنند به حال خودش تا خودش زخمهایش ،دلخوریهایش و خستگیهایش را بلیسد و آرام آرام التیام پیدا کند.

اگر مطمئن بشوند که ناراحت کردن شما ،بی توجهی به خواسته ها و احساسات شما برایشان گران تمام میشود ،بازی را برده اید! 

اگر هم کسی هستید که عادت دارید عصبانیت ها و خستگیهایتان را سر دیگری آوار نکنید و در گوشه خودتان آرام و بی صدا با آنها دست و پنجه نرم کنید ، تا به خودتان بیایید میفهمید که در نظر همه تکه آهنی هستید که نه باید ناراحت بشود و نه باید از کسی انتظاری داشته باشد و نه باید لبخند ار لبش دور بشود .....

و این روح را فرسوده می کند ،خسته می کند ،بی تفاوت می کند،  به فنا می برد... 


 اگر دوباره به دنیا بیایم در سن هجده سالگی شوهر می کنم و از سن بیست سالگی هم  میروم سراغ تولید فرزند، سه تا خوب است به گمانم

از سواد و مشق و کتاب هم خیلی بخواهم همت کنم تا همان دیپلم می خوانم با معدلی حول و حوش سیزده چهارده 

تمام رویاها و خواسته هایم را هم سیاهه می کنم میدهم دست  پدر بچه ها 

خودم صبح به صبح آرایش می کنم و به خودم و تا حدودی به امور بچه ها میرسم و دم عصر هم موقع برگشت پدر بچه ها دوباره آرایش می کنم 

شام می خوریم ، پدر بچه ها ظرفها را میشوید و برای  آخر هفته برنامه میریزیم که لب کدام رود بساط کبابمان را علم کند 

دیگر هم کاری نخواهم داشت که برای مدل سازی میزان نیتروژن و فسفات و پاتوژن آن رودخانه چه گِلی بر سر بگیرم .... 


بهره وری

از مزایای کلاس آنلاین بهره وری شدیدالحنی  ! است از زمان

استاد در آن سو حنجره پاره می کند که آن تکه از رودخانه را چطور مدل کنید و کجای برنامه را انگولک ،شما  در این سو گوش می کنید و زیر ابرو بر میدارید...



خرسهای پشت پنجره

این روزها ،روزهای قرنطینه است 

همه جا بسته ،همه جا سکوت! البته در مورد سکوت واقعا تفاوتی ایجادنشده و فقط  مِن باب جو دادن نوشتم!

پلیس در خیابانها ،فروشگاهها ،پمپ بنزینها ،.. سرک میکشد تا تخلفی صورت نگیرد 

ظاهرا چند روز گذشته خیلی ها آن طور که باید توجیه نبوده اند و خوشحال ازاین تعطیلی، دست زن و بچه را گرفته بودند و در فلان پارک مشغول  توپ بازی و یا تمرین بُکس...شده بودند که نمیدانم کدام مقام مسوول بود که آمد و خیلی خلاصه در پشت تریبون خطاب به این افراد فرمود : Don't be stupid, stay home

از آنجا که در خانه اگر کس است یک حرف بس است، باشد که از آخر هفته های دیگر این جماعتِ احمق هم به خودشان بیایند!

پیاده روی و ورزش هم فقط باید در اطراف محل زندگی باشد و تنها با کسی که با او زندگی میکنی یا به قولی از اول این ماجرا در یک bubble بوده ای.

حالا در این بین برای اینکه به ماجرا کمی هیجان بدهند پیشنهاد داده اند که همه پشت پنجره ها خرس های عروسکی بگذارند تا بچه هایی که برای پیاده روی و ورزش از خانه بیرون میزنند، سرگرم بشوند و ببینند بقیه هم در خانه هستند...

وقتی که شنیدم، به نظرم ایدۀ  بی مزه ای  رسید  تا اینکه بار اول که خودم برای هواخوری بیرون زدم دیدم که این خرسها و عروسکهای پشت پنجره یا جلوی ورودی خانه ها یا روی صندوق پستی چقدر فضا را متفاوت و جالب کرده اند؛ اصلا هر بار که لب پنجره میروم خرسهایی که از در و پنجره همسایه روبرویی آویزان هستند،واقعا حس خوبی میدهد.

حتما  بچه ها بیشتر هم کیف می کنند...