"بانوی تابستان"

 این نوشته رو تو این وبلاگ  "بانوی تابستان" خوندم خیلی خوشم اومد،دوست داشتم این جا بذارمش:


"دیدی بعضی شبها که به آسمون پر ستاره خیره شدی، بعضی از ستاره ها یه آن، یه دفعه، از یه جایی، بی مقدمه طلوع می کنند و یه کوچولو سوسویی می زنن و تا بیای ردشون رو بگیری محو می شن؟ بعدم اگر بخوای وجودشون رو به کسی اثبات کنی نمی تونی چون نه مدرکی دالِ بر دیدنشون داری و نه حتی خودت اگه دوباره به همون مکان چشم بندازی می تونی ببینیشون ........ سهم تو از حضور اون ستاره ها یه لحظه است، یه دَم، یه آن ....... فاصله ی بین دیدن و ندیدنشون به اندازه ی یه پلک زدنه، کشیدن یه خمیازه ...... بنظرم خیلی چیزها تو این دنیا مصداقِ حکایت همون ستارهاست .... یه حضور، یه چشمک، یه نور، یه وحی و دیگه هیچی ...... حالا اگه اون لحظه ی خاص، بی حوصله باشی و نگاهت رو به آسمون نباشه، یا توی بستر بی خیالیت به خواب ناز فرو رفته باشی یا حتی نسبت به شکار لحظه ها و تجربه ی چیزهای جدید بی تفاوت باشی، شاید از دست دادن اون فرصت تو روند و سیر زندگیت کوچکترین خلالی هم وارد نکنه، اما فقط اونی که طعم شیرین اون لحظه ی ناب رو چشیده، می دونه تو با ندیدنت چه لذتی رو از خودت دریغ کردی"


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد