فعلا که اینطوریه ....

یکی از پررنگ ترین دلایل مهاجرت من دوری از  یک مدلهایی از مردم  و رفتارها و طرز فکرهاشون بوده ( شاید عجیب به نظر بیاد ولی  واقعا همین بوده ) . 

فرار از مردمی که بارها و بارها ازشون آسیب دیدم ، کم و زیاد

و حالا این برام اصلا خوشایند نیست که شونزده هزار کیلومتر فرار کنم  ولی باز هم ..... 

 برام اصلا خوشایند نیست که هنوز مجبورم کارهایی رو بکنم که به هیچ عنوان دوست ندارم ، باب سلیقه ام نیست ، انجامشون روم فشار داره 

 من بهای زیادی دادم برای خودم بودن ، سبک خودم رو داشتن ( حتی اگه به چشم بقیه عجیب هم بیاد ) ولی انگار هنوز صد در صد قسمت نشده 

یه سری انگار در تصورشون نمی گنجه که آدمها ممکنه متفاوت باشن

بی خیال اون آدمی هم که فرق داره ،اصلا دیوونه اس ، نمیشن 

از دید اونها اون آدمه باید باشه ، هر جایی که اونا هستن ، باشه و طبق سلیقه اونها هم باشه

همه اش هم از ایرانی های خارج از کشور میشنویم که چرا ایرانیها با هم خوب نیستن ، چرا متحد نیستن ؟ !!!!!! (مگه اومدیم جنگ که باید متحد بشیم ؟؟؟؟)

یا اینکه چرا وقتی همدیگر رو میبیننن به روی خودشون نمیارن و .....

علتش به نظر من که ساده اس. ما بلد نیستیم به حریم شخصی ،به خصوصیات هر کسی احترام بذاریم. ما بلد نیستیم بدونِ تو حلقِ هم رفتن ! به هم کمک کنیم. 

طرف فکر می کنه اگه یه وقت یه راهنمایی کرد به فلان هم وطن حتما حتما باید هر چه زودتر اولین قرمه سبزی دورهمی رو  هم بزنن تا بیات نشده !! 

بابا من به تو کمک می کنم ، تو به من کمک می کنی بعد می تونیم راهمون رو بکشیم بریم پی زندگی خودمون 

حتما نباید دست زن و بچه رو بگیریم بریم تو بطن زندگی همدیگه که 

این صفر و صد بودنه ، این بلد نبودن احترام به سلیقه و سبک زندگیها ، .... چون خیلی اپیدمیه، همه می ترسن از افتادن به یه همچین ورطه ای و اونوقت خیلی ها صورت مساله رو پاک می کنن و ترجیح میدن هم رو نبینن اصلا  

من که کاملا بهشون حق میدم

   

حالا لزومی هم نداشت بدونی !

اینجا ، این شهر ، چون سرزمین هفتاد و دو ملته ، پرسیدن اینکه کجایی هستی بهانه خوبیه برای سر صحبت باز کردن 

از من هم زیاد می پرسن  ، اینجا هم زیاد تعریف کردم ، ولی من خودم معمولا این سوال رو نمی کنم مگر اینکه بنا به دلایلی  خیلی کنجکاو بشم.

  اون روزی یه آقایی بود که چهره ایرانیی داشت و انگلیسی رو خیلی خوب حرف میزد ولی لهجه اش ایرانی نبود تو این فکر بودم که ایرانی هست یانه دیدم باکسی پای تلفن عربی حرف زد ، همین طوری بی خود و بی جهت ازش پرسیدم کجایی هستی ؟ جواب داد چک !!! و من در کسری از ثانیه از ذهنم گذشت خوب چرا دروغ می گی کدوم آدم اهل چکی عربی حرف می زنه !!!! گفتم واقعا اهل چکی ؟ گفت نه منظورم این بود که تو بگو ( خوب فعل رو درست انتخاب کن خووب ) گفتم مال یه کشور عرب زبانی ولی نمیدونم کجا ، با عربی ازم پرسید تو هم عربی حرف می زنی ؟ به انگلیسی جواب دادم نه ولی زبان عربی رو تشخیص می دم!!! حالا کجایی هستی  ؟ و با شنیدن جواب و با علم به عشق و علاقه ای !!!! که می دونم مردم اون سرزمین به ایرانیها دارن  با خودم گفتم آخه چه کاری بود ، نپرسیدی نپرسیدی حالا از کی پرسیدی این سوال رو!!

 با اینکه  اصلا کلمه انگلیسی اون کشور با فارسیش خیلی توفیری هم نداره ولی خوب  .... پرسیدم  کجا ؟؟؟!!!!! با لهجه غلیظ عربی گفت : فلسطین ....


هوسونه !

از موقعی که اومدم اینجا شاید خیلی هوس غذای خاصی رو نکردم 

یعنی هوس کردما ولی  هوس کردنِ ملویی بوده 

بعد هم اینکه خوب ، خیلی چیزهارو  می پزم گه گداری . دائم نه ، گاهی . 

من از اون دسته آدمهام که معتقدم وقتی مهاجرت کردی و داری یه جای جدید زندگی می کنی نباید چهارچنگولی بچسبی به همه عادتهای قبلیت. باید راه سلیقه ات رو باز بذاری برای تجربه های جدید  

اینه که الان مثلا ،بنا به ضرورت زندگی اینجا و مدل اغلب  مردم ناهار برام شده یه غذای غیر مهم و سر هم بندی در طول روز و یه سری تعییرات دیگه...

ولی حالا از این حرفا که بگذرم  همین دیشب بود که برای یه باقالی قاتق با سالاد شیرازی و از همه مهم تر ماهی دودی مررردم! تا حالا اینجوری هوس چیزی نکرده بودم 

باقالی قاتق تقلبی با باقالی میشه درست کرد ، سالاد شیرازی هم که هیچی ،ولی اون لامصب ماهی دودی رو چه کنم آخه من ؟؟؟؟

همه اینها هم زیر سر یک ویدئو بود از آریانا باندی که رفته بود رستوران خاور خانوم تو سرولات

بر سر آن شدم که یه لیست درست کنم از غذاهایی  که اینجا خبری ازشون نیست و در اولین سفر به ایران از خجالت لیسته در بیام .

علاوه بر این باقالی قاتق مزبور ، کباب ترکی بهروز هم در صدر لیستم قرار داره

سبزی پلو با ماهی برادران رامسر هم هست تو لیستم ، پیتزای پدر خوانده ، کباب برگ هر خراب شده ای ( فقط کباب برگ مدل ایرانی باشه ) ، فسنجونهای مامانم ، دلمه کلم مامان یا خاله ام .... 

لیست که کامل شد می تونم یه نسخه هم به هر کی بدم که بخواد مهمونم کنه  

دوست دارم ماشینمو

وای وای وای که چقدر اولین جلسه تمرین رانندگی !!! چسبید. 

بعد سه سال پشت فرمون ننشستن خیلی خوب بود.

اصلا طوری که فکر می کردم و شنیده بودم سخت نبود .

این فاصلۀ ایجاد شده  بین رانندگی در دو  جهت مخالف کمک کرد که هیچ خطایی نداشته باشم تو این سیستمِ برعکس ، جز اینکه فقط مربی  تو ارزیابیِ بعد از یک ربع اول گفت می دونم  اول اینکه عادت داشتی سمت دیگه بشینی و دوم این که دفعه اولته پشت این ماشینت میشینی و ابعادش دستت نیست ولی  ( جون من ) یه کم بکش ماشین رو سمت راست تا این قدر من خودم رو جمع نکنم هر دفعه که اینقدر نزدیک از کنار ماشین های پارک شده رد میشی . دیگه منم اشاره ای نکردم که این فاصله های کم بین ماشین برای شما ترسناکه برای من خاطره اس ، به حرفش گوش کردم .

ازمجموع خطاهایی هم که شنیده بودم بر اثر جابه جایی صندلی راننده و تبدیل ماشین منوال به اتوماتیک اتفاق میفته  و این جا هم اتفاقا لیستی ازشون رو نوشته بودم ، برای من به جز یه مورد اتفاق نیفتاد و اون هم این بود که هر بار تغییر جهت می دادم برف پاک کن می زدم !!! 

دست به سیستم ماشینهای اروپایی عادت کرده و هی دست چپ  میره برای راهنما زدن.

خلاصه این خانوم مربی خوش اخلاق بهم گفت با این رانندگی ، بعد این همه مدت و تو اولین تجربه در سیستم برعکس و .... 

You must  be proud of yourself

حالا چون مدت کریسمس و تعطیلات ، همه رو کار کرده ، داره بدون شوهر و بچه ها با دوستاش میره عشق و حال برای یک هفته ملبورن .وقتی برگشت قرار شد چند جلسه ای بریم تا برای امتحان و همه چیزهایی که براشون مهمه تمرین کنیم.

 یه چیزهایی هست که به طور دائم  باید عادتم بشه مثل توجۀ بسیار زیاد به تابلوهای دور و بر و خط و خطوط بسیار زیاد روی زمین ( این یکی واقعا خیلی متفاوته با ایران ) که هر کدومشون چیزی می گن که لازم الاجراس . به خصوص با این قانونی که ظاهرا تازه گذاشتن ( صد در صد مطمئن نیستم ) و انگاری میزان تخطی از سرعت مجاز شده  صفر کیلومتر در ساعت !!!!!! ( Zero tolerance ) یعنی 51 کیلومتر در ساعت بری جریمه میشی !!!!

( اینجا سرعت مجاز در اغلب محدوده های شهری 50 و در پاره ای قسمتها !! 70 و در اتوبان 80 و دوباره در پاره ای از قسمت های اتوبان 100 است و در هییییچ پاره ای از این سرزمین سرعت بالای صد مجاز نیست )

یه سری چیزها هم باید فقط برای روز امتحان عادتم بشه ، مثل حتی  یک لحظه دست از فرمون بر نداشتن ، راهنما زدن موقع پارک و یا بالعکس در کوچه هایی که شاید هر چند ساعت بزنه و ماشینی ازش رد بشه  یا حتما چک کردنِ آیینه وقتی به چراغ زرد می خوری تا اگه کسی پشتت نبود بایستی ولی اگه کسی پشتت بود با توجه به فاصله اون تصمیم بگیری بری یا بایستی  ، خلاصه از این دست ننر بازیها .....  

 


ای جانم به این منافع نگری

یه دختر خانوم ایرانی  که ساکن یک کشور دیگه اس رفته بدون حجاب نشسته پای بساط شطرنج  

بعد رئیس فدراسیون شطرنج گفته باهاش برخورد میشه چون بحث منافع ملی !!!!! مطرحه 

نمی دونید چه قدر به خودم می بالم از داشتن چنین مسوولین حساس و مدافعِ تمام قدِ منافع ملی . آدم قند تو دلش آب میشه و نمیدونه چه جوری جلوی اشکای شوقش رو بگیره از این همه مراقبت هشیارانه از حقوق ملت. 

شما هم بی خود هم یاد اون اختلاسها و یا مثلا مفقود شدن مال و اموال و سرمایه هاتون( اگه شما هم تجربه کردین ) نیفتید ، بالاخره خطاهای کوچیک هر جایی پیش میاد.بشریم ، زبونم لال خدا نیستیم که مبری باشیم از خطا ...

اون دخترک هم معلوم نیست چه فکری داشته  و جرات کرده که منافع همچون من و ماهایی  رو به خطر بیندازه ، خدا شاهده اولین باری بود که یه جای منافعم درد گرفت ، خدمتش برسید پدر سوخته رو ....