همین طوری 9


فقط ایرانیا و هندیها و عربها  هستند که دوست دارند تمام در و همسایه و یا عابرین خیابونو تو لذت موسیقی که گوش می کنن شریک کنن ،مهربونن بس که  بندگان خدا !!!!!


حالا ببینید


چند سال دیگه دانشمند ها ثابت می کنند زمان در نیمکره جنوبی  دو برابر نیمکره شمالی  سریعتر می گذرد ،ببینید کی گفتم !!


همینطوری 8


ارامش اون یارو که با لپ تاپش اومده تو یه کافه و لم داده رو مبل چرمی  و با اون رنگ موها و چشمهای منحصر به فردش داره قهوه می خوره و با لپ تاپ ای سوزش (Asus) ور می ره  به تو چه ربطی داره که  به جای لذت بردن از شکلات داغ و موسیقی و کیک و خامه ات که بعد مدتها به خودت روا داشتی ! و به جای لذت بردن از هم صحبتی با همراهانت فقط معذب صدای خیلیی بلندِ حرف زدن فلانی هستی که تمرکز ان شخص مزبور را به هم زده (آن هم احیانا) 

تو کیکتو بخور! آرامش اون و یا اینکه این یکی نمیدونه نباید اینقدرر بلند حرف بزنه چه دخلی به تو داره که اینقدر کلافه ای!!! مگه اینجا کتابخونه اس اصلا ؟



time flies


اِوا ،کی مرداد شد ؟؟؟؟؟!!!!!

صبحتون به خیر....

یه عالم نوشتم و پاک کردم چون نه احتیاجه به پیچوندن داستان و نه من حالشو دارم 

چیزی که هست اینه که امروز باز دلتنگم.

 امروز باز این تلخی فاصله و حس زندانی  بی ملاقات بودن چند بار اومده سراغم 

هر کسی هم که به فکرم رسیده بهش زنگ بزنم یا پیغام بدم دیدم  یا خوابه یا انصاف نیست صبح کسی رو با گفتن از دلتنگی خودم  خراب کنم .

اینه که چای درست کردم که برم بشینم با شکلات بخورم و شاید شیرین بشه ذهنم و بتونم برای روزای بعدم برنامه بچینم.

همسر گرامی رفته بیرون و من فرصت دارم یه کم آبغوره بگیرم و به کسایی که دوست دارمشون فکر کنم و کارای امروزشونو حدس بزنم.

اینی که مامانم یکی دوساعته که بیداره و داره تو آشپزخونه کار می کنه و به رادیو گوش می ده و یا زنگ زده و با دختر خاله ام حرف می زنه و یا دوستاش بهش زنگ زدن و دارن حرف می زنن

اینی که بابام رفته برای پیاده روی و خریدن روزنامه

اینی که برادرم سر کاره و از هزار ویک چیز داره حرص می خوره

اینی که خواهرم  هنوز تو کش و قوس بیدار شدنه  و یا شایدم چون امروز شوهرش هم هست بیدار شدن و دارن صبحونه می خورن

اینی که تو یا خونه خودتون بودی و داری کم کم  آماده میشی بری خونه مامانت  پیش مهمونا یا شاید اصلا دیشب همونجا موندی و الان دیگه تو فکر مقدمات سفر فرداتونی و کارهای عروسی

اینی که تو یا امروز می خوای از سفر برگردی و یا شاید امروزرو هم  هستی و آخرین گشت و گذاراتو می کنی و....

.........................

امروز از اون روزهایی بود که به این نتیجه رسیدم من این حس تلخ دور بودن رو نمیتونم برای همیشه با خودم داشته باشم 

امروز از اون روزهایی بود که با خودم گفتم بعد این چند سال بر می گردم 

البته این حس ممکنه یک ربع دیگه ،یک ساعت دیگه اصلا بعد از خوردن نصف فنجان چای برگرده و از این نوشته و حسهای الانم تعجب کنم.این بالا و پایین ها زیاد اتفاق میفته و  احتمالا هم طبیعیه . 

فقط بدی این حسهای متناقض اینه که در هر کدام که هستی اون حس دیگه عجیب و مسخره و دور از ذهن به نظر میاد!