14 مارچ

در سرزمین جنوبی گذرمان به بیمارستان نیفتاده بود که دیروز افتاد.

البته یک باری تا چند قدمی میز پذیرش رفته ولی راهمان را کج کرده و برگشته بودیم. 

جریان چه بود ؟ جریان این بود که برای خواب آماده شده بودم که ناگهان حس حمله قلبی سریع الوقوعی بهم دست داد ،درد و سنگینی در قفسه سینه و دست چپ.

 خلاصه از همسر اصرار از من انکار، آخر سر من تسلیم شدم و روانه بیمارستان شدیم. در مسیر،هوایی که به سرم خورد بهترم کرد و دم در بیمارستان دیگر خوب خوب بودم. با توجه به ساعت ،یک نیمه شب، و خوابی که بر من مستولی شده بود و با توجه به حساسیتی که این جماعت نسبت به کلمه درد قفسه سینه دارند فرار را بر قرار ترجیح دادم.

دیروز ولی از خواب که بیدار شدم دیدم نمی توانم از جایم بلند بشوم بس که اتاق دور سرم می چرخد. مدتی با وضعیت کلنجار رفتم تا از تختخواب بیرون آمدم ، اتاق هم با من میامد و می رفت، مجبور بودم برای راه رفتن در و دیوار را بگیرم تا سمت هال آمدم و پرده ها را برای دختران جدیدم که به نورِ زیاد علاقه مندند کنار زدم ولی دیدم  انگاری باید دوباره دراز بکشم ،دراز کشیدم اتاق هم دور سرم می چرخید و این بار خیس عرق هم شده بودم به این فکر کردم که بلند بشوم صورتم را بشورم ،موها را شانه کنم شاید سر حال آمدم، در شش و بش این هم بودم که به همسر زنگ بزنم یا نه؟ که به این نتیجه رسیدم که نه! با همین وضعیت در و دیوار گیری روزگار می گذرانم تا عصر.

صورت را که شستم حالم خراب تر شد ،لرزش دست و تهوع شدید هم اضافه شد طوری که فقط توانستم دم در حمام بنشینم.حالم بدتر میشد و من پشیمان که چرا به همسر زنگ نزدم خلاصه سُرسرکی تا دم تخت آمدم و با سختی موبایل را برداشتم، فکر می کردم بگذارم صدای نفسها آرام تر بشود ضعف از صدایم برود بعد زنگ بزنم ( همچین آدم با ملاحظه ای هستم من ، بلههه )  که ترسیدم بدتر بشوم و نتوانم تماس بگیرم.زنگ زدم، با تمام تلاش برای نرمال نشان دادن صدا، همان کلمه اول حال و روزم را لو داد. 

بیست دقیقه بعد ه..رسید، به سختی لباس عوض کردم و با همان موهای پریشان راهی بیمارستان شدیم ( البته  این بین vomiting که اتفاق افتادT اوضاع خیلی بهتر شد )

در اورژانس بیمارستان یک نفر جلوتر از ما بود،بعد از آن شخص ما پذیرش شدیم و فرم پر کردیم .همان پرستاری که پشت میز پذیرش بود نبضم را هم گرفت و یک فرم مفصل تر هم داد برای پر کردن در همین بین یک پرستار دیگر با بند و بساط و تجهیزات آمد و یک سری سوال ازمن کرد، فشار و نبضم را گرفت و گفت لبخند بزن ، زبانت را در بیار!!  انگشت من را دنبال کن و این دست قرطی بازیها .بعد هم گفت  سرگیجه خیلی بده ولی هر چی که هست از سکته بهتره که تو سکته نکردی !!!

آن زبان در آوردنها و مسخره بازیها هم برای چک کردن همین مورد بود. یک قرص هم برایم آورد که اوضاع احوالم را بهتر بکند و یک برچسب سبز هم زد روی پرونده ام که بعدا متوجه شدیم این برچسب به دکتر نشان میدهد این شخصِ سبز رنگ موقعیت اورژانسی خطرناک ندارد و بخت برگشته می تواند منتظر بماند تا بقیه الویتها ویزیت بشوند.

اینجا در اورژانس سیستم پذیرش بر اساس زمانی که بیمار مراجعه کرده نیست و بر اساس الویت بندی مریضِ بد حال ( این را هم پرستاربا معاینه تشخیص میدهد)خانم باردار و افراد مسنه و هزار جا هم تابلو زدند و از صبر و تحمل بقیه تشکر کردند و از اینکه این را درک می کنند که اولویت با مریض بدحالتره .


خلاصه اینکه یک ساعتی منتظر ماندیم تا دکتر صدامون کرد، خودش را معرفی کرد و یک مقدار حال و احوال و اینکه اهل کجایید خودش اهل کجاست و...بعد هم معاینه. 

دکتر متولد آفریقای جنوبی و اصالتا لبنانی بود یعنی پدر مادرش لبنانی بودن ولی به خاطر زندگی بهتر به آفریقای جنوبی مهاجرت کرده بودند .آنجا هم که آن جور، این دکتر ما مهاجرت کرده بود نیوزیلند.

هر مرحله از معاینه و هر عملی که قرار بود انجام بشود اول برام توضیح می داد و علتش را می گفت 

سرگیجه دلایل مختلفی دارد مثل مشکل قلبی ، سکته مغزی ،مشکلات گلو !!! و گوش 

که همان طور که حدس می زدم مشکل من همان مورد آخر بود

دکتر عزیز هم از همان اول گفت مشکل تو از گوشِت هست ولی من باید برای موارد دیگر مطمئن بشوم که یک سری ادا اطوار هم اینجا در آوردم و دائم هم یاد دکتر نازنینی در ایران بودم که وقتی مشابه این مساله برام پیش آمده بود و یک دکتر متخصص هم تشخیص اشتباه داده بود ، با توجه که چندین بار تبحر و دقتش ثابت شده بود پیشش رفتم و او هم با معاینه های دقیق و مشابه همین تشخیص را داده بود ....

خلاصه اینکه باز این گوش ما دردسر درست کرده و آن سرگیجه و حال خراب نتیجه به هم ریختن سیستم گوش داخلی بوده که این بار در چندین ساعت اول بسیار علائم شدیدی داشت 

دکتر (طبق روال اینجا ) برای دکتر خودم هم گزارش نوشت و سیر تا پیاز را برایش گفت حتی اینکه مراجعه به بیمارستان همراه چه کسی بوده و اینکه به من توصیه کرده در صورت بدتر شدن اوضاع چه کارهایی بکنم و در اسرع وقت هم از دکتر خودم برای پیگیری وقت بگیرم ....

از دیروز خوردن قرص را شروع کرده ام و احتمالا تا سه چهار روز باید خوب بشوم ....

نظرات 2 + ارسال نظر
مینا شنبه 5 خرداد 1397 ساعت 20:48

الان نوشته ات رو خوندم و واقعا نگران شدم البته خیلی خوشحالم که مشکل رفع شده و خیلی جدی نبوده . لطفا خیلی مرافب خودت باش .

باشه حتما

یه دوست سه‌شنبه 25 اردیبهشت 1397 ساعت 19:39

لطفا خیلی مراقب خودت باش.

چشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد