این چند وقت

فقط یک روز از ماه دوست داشتنی فروردین مونده 

از اواخر اسفند اینجا ننوشتم 

امسال فروردین با سه تا فروردین گذشته متفاوت بود

بالاخره در چهارمین عیدی که دور از فصل بهار سرزمینم بودم ،سفره هفت سین چیدم ، خوب بود خیلی خیلی بهتر از نچیدنش ،گرچه هر کاری هم که بکنی حس و حال سال نو نمیشه اون حس و حال ایران ولی باز هم خوبه ، ذوق خرید وسایل سفره ، ذوق چیدن و عکس گرفتنش حس و حال خوبیه حالا اشکالی هم نداره که از تلفنهای بلافاصلۀ بعد از سال تحویل خبری نیست از دید و بازدیهای چند ساعت بعد سال تحویل یا اصلا همون تمام شهر رو پرسه زدن برای خریدن شیرینی عیدِ جدید و متفاوت یا خرید شب بوهای سفید و ارغوانی که پای ثابت سفره بودن ...


امسال چهارمین تولدپاییزیم هم بود 

یادمه سال اول نصف روز تولد رو سر کلاس زبان بودم  و بعدش هم هیچی ! حتی کیک هم نخریدیم. 

سال دوم روز تولدم تا عصر تنها بودم پا شدم رفتم پیش کسایی که شادم می کنن، پیش گربه ها . یک cat cafe کشف کرده بودم که نمی دونم با یک خط یا دو خط اتوبوس رفتم اونجا و یکی دوساعتی برای خودم چرخیدم. بعدش هم تنهایی رفتم سوشی خوردم تو یه رستوران مانندی تو همون نزدیکی .

یادمه اولین باری بود که اومدن پاییز رو حس می کردم ،میان  تمام درختهای سرسبزی که کنارشون منتظر اتوبوس بودم ،بادی که لا به لای موهام میپیچید و نورآفتابی که توی صورتم میخورد، حسابی پاییزی بود. عصرش رفتیم کیک و گل خریدیم و چهل سالگیم رو دونفره توی خونه جشن گرفتیم. 

سال سوم سر کار بودم تجربه خوبی بود به خصوص شنیدن تبریکهای گرم از مردمی که نمیشناختنم  و اتفاقی فهمیده بودن که تولدمه .

نمی دونم همون روز بود یا روز بعدش که عصر رفتیم یه رستوران با صفای محلی و اینچنین روز و شب تولد را گذراندیم.

امسال باز روز تولدم تنها بودم ولی به کار دلخواهم گذروندم روزم رو :خرید

صبح بیرون صبحانه خوردم ( ساندویچ بسیار تند استیک و پنیر و هالوپینو !! ) و بعد کلی گشتم و خرید کردم  ، کتاب ، یک فنجون نعلبکی دلبر ، شلوارک ،بلوز... 

بعد هم بادکنک و شمع خریدم  وآخر سر هم کیک تولد...

بعد از مراسم دو نفرۀ شمع فوت کردن و کیک بریدن و عکس انداختن شام رفتیم یه رستوران کره ای که بسیار هم راضی کننده بود .برای اولین بار و احتمالا آخرین بار هم ساکی خوردم ( که البته تلفظ درستش ساکه است ) ...


بعد از اون دیگه تو فروردین خبر خاصی نبود به گمونم، جز اینکه آخر هفته ها معمولا برنامه گشت و گذار و یا رفتن به مراسم مختلف داریم و چهارشنبه هایی که دوباره میرم اون خیریه ای که اوایل اومدنم می رفتم . دیدن این همه تفاوت در حال و هوا و حسم ،وضعیت زبانم و کلا همه چی برام جالب و خوشحال کننده اس...

از ایران برای پل یه ترمه خریدم وقتی براش بردم (که فوق العاده  هم سورپرایز شد) گفتم که یک روز در هفته میرم پیششون و فکر کنم هفته آخر اسفند بودکه  این  یک روز در هفته ها شروع شد...

نظرات 1 + ارسال نظر
مینا چهارشنبه 12 اردیبهشت 1397 ساعت 23:18

امیدوارم تولدهات هر سال بهتر و خاطره انگیزتر باشه

ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد