این چه حالیست ؟

خوشحالم ؟ ناراحتم ؟ متعجبم؟

هر سه!

خوشحالم. چیزهایی را که فکر نمی کردم داشته باشم دارم ، نوشته هایی که فکر نمی کردم باشند ، هستند .سه چهار سالی پنهان شده بودند داخل  یک فایل ،داخل یک پوشه،داخل یک هارد، توی یک کارتن، توی یک خانه...

کم هستند ولی هستند . این رو نشان دادنِ ناغافل و تصادفی در این جمعه آفتابی ، دلچسب بود و غافلگیرکننده. پس خوشحالم.

ناراحتم .دلیل این حس را نمی دانم ولی ناراحتم. شاید اگر بنشینم و کنکاش کنم دلیل این دل گرفتن هم واضح بشود ، ولی نمی خواهم چیزی بدانم .بازی سرنوشت در این چند سال گذشته را- فکر کنم که -دوست داشته ام ،شاید اگر نبود بهتر بود، شاید زندگی مستقیمم اگر همان طور در مسیر می ماند بهتر بود ،امن تر بود، بی دغدغه تر بود و مسلما متفاوت بود ولی با همه اینها پشیمان نیستم ...ناراحتی امروز و دلایلش را هم رها می کنم. 

متعجبم . حال و هوای نوشته ها متعجبم کرد چون متفاوت بود چون روزگار همین است در حال گذر و تغییر. حتی نوع بیان احساسات و ابزار ابرازشان هم تغییر می کند...

در مورد این حس هم نمی خواهم بیشتر دقیق بشوم 

پس فقط : من خوشحالم ،خوشحال از خواندن جملاتی که قشنگ بودند و دلچسب و عاشقانه...


"پس بخند! برایش بخند تا با صدای خنده های تو آرام بگیرد بانو"

نظرات 1 + ارسال نظر
یه دوست سه‌شنبه 22 اسفند 1396 ساعت 18:26

بخند!
بخند تا صدای خنده ات ساز زندگی را کوک کند.
بخند که چیزی جز خنده شایسته مهربانان نیست.
برایش بخند تا با صدای خنده های تو آرام بگیرد بانو

ای جااان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد